شعر هیئت

اشعار آئینی

.

.

۴۳ مطلب در مهر ۱۳۹۳ ثبت شده است

عاشقی کن که عجب حال و هوایی دارد

عاشق مست ؛ فقط راه به جایی دارد

درجه بندی عاشق به همین سوختن است

دل محتاج تَرَک خورده بهایی دارد

خانه ی اهل کرم را به گدایش بشناس

هر کرم خانه که باز است گدایی دارد

به کرم خانه ی مولا به نجف باید رفت

حضرت عشق چه ایوان طلایی دارد

ناخود آگاه لبم مثل دلم می خواند

کنج ایوان نجف بَه چه صفایی دارد

مادر دهر نزادَست و نزاید هرگز

بشری را که خودش شأن خدایی دارد

تن ما را به هوایش به سَرِ دار برید

تا بدانند علی باز فدایی دارد

در غدیر خم او معجزه ها را دیدم

به روی دست نبی ، دست خدا را دیدم

نشسته ام لب ایوان خانه ام تنها

که یک غزل بنویسم بدون چون وچرا

غزل برای کسی که مرا بزرگم کرد

کسی که داده به من خرج آب و نانم را

غزل برای همان کس که سفره اش پهن است

برای هرچه فقیر و برای هرچه گدا

همان که اوج فلک هست خاک نعلینش

همان که مرتبه اش میرسد به عرش خدا

همان که دست دلم ازل اسیرش بود

اسیر برکه ی سبز خم غدیرش بود

 

شدخلق دنیا با صد و ده بار حیدر

بالاتراز بالا صد و ده بار حیدر

طوفان قلبم را نجف آرام کرده

آرامش دریا صد و ده بار حیدر

هر جا که در میدان گره برکار می خورد

ذکر لب طاها صد و ده بار حیدر

مگر نجوم ز بدر الدجی چه می دانند؟

زمینیان ز ستون سما چه می دانند؟

 

به عقل ناقص ما حق بده به تو نرسد

مگر عقول بشر از خدا چه می دانند؟

 

و عالمی که به ما خرده از علی گیرند

ز دلربایی مولای ما چه می دانند؟

 

ظهردم بود و برکه هم تشنه

 برکه‌ای که تب بیابان داشت
دل او مثل تکّه های سفال

 اشتیاق نماز باران داشت

ظهر یک روز آفتابی بود

 برکه پلکی زد و نگاهش رفت
باز هم تا به انتهای کویر

حسرت جانگداز آهش رفت

دیده دو دو زده سرگرم کمی حیرانی است
جام نوشیده شده مستی آن پنهانی است
دست بر چشم نمالم، به خدا رؤیا نیست
قصد و منظور من آن جا که خودت می دانی ست

از تعجّب نظرم دست به دندان برده است
قصّه ام آب از آن برکه ی جوشان خورده است
 

السّلام ای مرد گودال غدیر
مرد گودال خوش احوال غدیر

در دل خُم، خم فروشی می کنی
با رخت گندم فروشی می کنی

آدم اینجا نیست خاطر جمع باش
بذر گندم هر چقدر داری بپاش

ساقی به پیاله باده کم می ریزی
این میکده را چرا به هم می ریزی؟!

از گردش ساغرت شکایت دارم
آسوده بریز! بنده عادت دارم

با خستگی آمدم؛ فرح می خواهم
سجّاده و تسبیح و قدح می خواهم

آفتاب ظهر روزهجدهم

دید ساقی ایستاده پای خم

باخدایش عشق بازی می کند

صحبت ازافشای رازی می کند

کیست این ساقی رسول خاتم است

صاحب تفسیراسم اعظم است

تویی که ساغر چشمت رقیب می طلبد

 

سرودن از نفست عطر سیب می طلبد

 

مسیح آمده از تو صلیب می طلبد

 

بده سبو ، بده باده ، عجیب می طلبد

 

شده تمام مناسک،می آوری تشریف

 

مرا به خم برسان مانده ام بلا تکلیف

 

عاشقان مدارج عالى

در عروجند با سبکبالى

 

از خداوند پر شدم دیشب

تا مرا کرد از خودم خالی

 

دل دنیا گریز باید داشت

معرفت نیست جنس بقالی

 

حاجتی دارم روا کن التماست میکنم

زحمتی دارم دعاکن التماست میکنم

میروی سوی منا همراه از ما بهتران

نام من را هم صدا کن التماست میکنم

درد بی درمان من جز درد دوری تو نیست

دردهایم را دوا کن التماست میکنم

من مث نامه ی سربسته شدم

مثل یک دل، دل بشکسته شدم

در زدم تو خونشون رام ندادن

انقدر قدم زدم خسته شدم

 

بالای بام می زنم صدات حسین

کاش باشم منم تو کربلات حسین

دو تا قربونی اوردم با خودم

بچه هام فدای بچه هات حسین

 

امشب از آسمان چشمانت

دسته دسته ستاره می چینم

در غزل گریه‌ی زلالت آه

سرخی چارپاره می بینم

 

زخمهای دل غریبت را

مرهم و التیام آوردم

باز از محضر رسول الله

به حضورت سلام آوردم

 

با بی کسی و غربت و غم می سازیم

با شیون و آه دم به دم می سازیم

سوگند به آن چهار قبر خاکی

یک روز برایتان حرم می سازیم

******

غروب قافله یادت نمی‌رفت

صدای هلهله یادت نمی‌رفت

گلو و قلب و چشمت ‌سوخت عمری

سه تیر حرمله یادت نمی‌رفت

 

یک طرف کاغذ و یک سو قلمش افتاده

قلمش نه دمِ تیغ دو دمش افتاده

 

مثل روز دهم از فرط عطش با طفلان

درشب حجره به روی شکمش افتاده

 

آخرین لحظه همان لحظه ی تلخی ست که مرد

دیده از دست ابالفضل علمش افتاده

 

من پنجمین ولی خداوند قادرم

همنام مصطفی و ملقب به باقرم

گنجینه ی علوم الهی است سینه ام

از نسل سفره دار کریم مدینه ام

مشهور شهرم و کرم ابراز می کنم

با یک نظر ز کار گره باز می کنم

دلی شکسته وچشمی زگریه،تردارم

گشوده ام پر اگر نیت سفر دارم

اگرچه ماه محرم خزان شدم اما

همیشه چند دهه روضه در صفردارم

همه زمرگ پدر ارث می برند ومن

بساط گریه ام ارثی ست کز پدر دارم

من امام تمام دنیایم

برتمامی خلق مولایم

باقر علم احمدوعلی ام

چونکه من هم زنسل زهرایم

روزها شمس وماه هم هرشب

روی خود می نهند برپایم

روی بال دعاو سجاده

آسمان غرق درتماشایم

من شکافنده علوم شدم

ازدعاهای خیربابایم

گوهر علم وآیه های حدیث

ریزداز درّسرخ لبهایم

من امام طلوع امروزم

من شفیع غروب فردایم

دست بردامنم اگر بزنید

اززمین تابهشت پربزنید

نگاه چشم ترم کل صحنه هارا دید

در این میان فقط از دست زجر می ترسید

اگرچه سینه ام از هرم زهر می سوزد

ولی وجود من از داغ کربلا خشکید

چه گویمت که کجا رفتمُ چه هادیدم

دراوج کودکیم قامتم زغصه خمید


عمامه بر میدارم از سر ، حرف دارم

هر جا بیاید نام مادر حرف دارم

هر چه می آید بر سر ما از سقیفه ست

از غربت بسیار حیدر حرف دارم

از سیلی و دیوار و زخم سر بماند

این بار از یک داغ دیگر حرف دارم

پدر گریه برای پسرش گریه کند

در عزای پسر خون جگرش گریه کند

داغ اولاد پدر را به زمین خواهد زد

شک ندارم که شکسته کمرش گریه کند

زود از عرش معلی به زمین می اید

تا که بالای سر محتضرش گریه کند


باز روزی ما غم است آقا

اشک با دیده محرم است آقا

فرصت گریه با امام زمان

باز امشب فراهم است آقا

پای آن غصه ها که خوردی تو

من اگر جان دهم کم است آقا

تو عزادار کربلا هستی

تا که این عالم ،عالم است آقا

آری آری شب عزای شما

پیشواز محرم است آقا

تا قیامت به پیش چشمانت

رأس بر نی مجسم است آقا

چشم تو یاد کربلا دریاست

همه روزهایت عاشوراست

در میان قنوت چشمانم

عکس یک قبر خاکی افتاده

سنگ غربت شکسته بغضم را

دیده ام،صبر خود ز کف داده

 

کاروان دل شکسته ی من

رهسپار بقیع ویران است

زائرم،زائر امامی که

از غمش سینه بیت الاحزان است ...

 

نینوا را سوزاند- ناله ام عاقبت این بیت عزا را سوزاند

به عبا پیچیدم- می کشم آه،همین آه عبا را سوزاند

باز هم سوخت لبم- کف آبی،عطشم کرببلا را سوزاند

مرید بال زدم تا مراد گریه کنم

به شوق بام تو تا بامداد گریه کنم

و در خیال خودم رفته ام امام رضا

نشسته ام دم باب الجواد گریه کنم

به (التماس دعاهای) کوله بار خودم

به رسم معرفت و رسم یاد گریه کنم

مرور می کنم عمرم چقدر زود گذشت

زیاد وقت ندارم زیاد گریه کنم!!

چه خوب اگر بدهد کربلا به من، من هم

چه داد گریه کنم چه نداد گریه کنم!!

نشسته ام که به یاد یتیم این آقا...

و کارِ یک زنِ رقاصِ شاد گریه کنم!!

ابالجواد، جوادت چه بد تنش افتاد

به، جان پاک جگر گوشه ات زنش افتاد!!

عده ای بی سر و پا دور و برش خندیدند

 

پاسخ ناله و سوز و جگرش خندیدند

 

 

 

مادری بود و جوان مرگ شد و آخر کار

 

همچنان فاطمه بر چشم ترش خندیدند

 

 

 

همچو بسمل شده ای دور خودش می پیچید

 

به پریشان شدن بال و پرش خندیدند

 

 

 

کسی خبر نشد از غربت نهانی من

نیامده به سرم بهر همزبانی من

فقط غریب مدینه غم مرا فهمد
که همسرم شده در خانه خصم جانی من

کجایی ای پدرم؟ حال و روز من بینی
کمی تو گریه کنی بهر ناتوانی من

از صدای نفس نفس زدنت

همسر ِ تو چقدر شاکی بود

شده پیراهن ِ تنت تازه

مثل آن چادری که خاکی بود

***

تا صدایِ غریبی ات نرسد

با کنیزانِ خانه کف میزد

ناله ای از مدینه فاطمه و

ناله ای حیدر از نجف میزد


بر روی خاک حجره ای مردی

بی رمق، بی شکیب افتاده

باز تاریخ میشود تکرار

یک امام غریب افتاده

***

جگرش از عطش چه میسوزد

چون پرستوی پرشکسته شده

بسکه فریادکرده "واعطشا"

یاس زهرا چقدر خسته شده


باز هم قافیه ها سوز و نوایی دارد
در این خانه سرشوق گدایی دارد

زائرت تا به ابد محو حرم می ماند
دیدن صحن و سرای تو صفایی دارد

صاحب جود و سخا و کرمی آقا جان
کاظمینت به خدا حال و هوایی دارد

ماهی ولی به چشم همه رو نمی شوی

عطری ولی روانه به هر سو نمی شوی

آهوی روسیاه و هوس ران رسیده است

یابن الرضا !تو ضامن آهو نمی شوی ؟

جایی نه گفته اند نه اینکه نوشته اند

آقای بندگان سیه رو نمی شوی

وقت دریا شدن و موسم باران شده است
روضه ات شکر دوباره به من احسان شده است

هر کسی گریه کند غربت بی مثل تو را
هم نفس با نفس شاه خراسان شده است

من بمیرم که به جان دادن تو می خندند
اثر زهر به جسمت چو نمایان شده است

تشنه ی آب و عاطفه هستی
از نگاهت فرات می ریزد
از صدای گرفته ات پیداست
عطش از ناله هات می ریزد
 
نفست بند آمده؛ ای وای
عاقبت زهر کار خود را کرد
عاقبت زهر، زهر خود را ریخت
جامه های عزا تن ما کرد

 

ای امید ناامیدان سرای روزگار

ساحلی امن است آغوشت برای روزگار

در میان آشنایان هم غریب افتاده ای

غائبی و در نمیآید صدای روزگار

هستی اما چشمهای ما نمیبیند تو را

نیستی، هستی ولی در جای جای روزگار

هر چند غرق مشکلیم امّا به زودی

می آید آن حلال مشکل ها به زودی

 

پیداست پشت ابر غیبت روی خورشید

پس می شود روشن دو چشم ما به زودی

 

در پوست خود هم نمی گنجیم از شوق

چون که به زودی می رسد آقا به زودی

 

من دیگه بال پریدن ندارم
من دیگه حال دویدن ندارم
بعد از این دیگه سراغ من نیا
گیسویی برا کشیدن ندارم

میشه روناقه سوارم نکنی
گلمو اسیره خارم نکنی
میشه گوشوارمو برداری بجاش
با لگد دیگه بیدارم نکنی

خراب کرده ام آقا خودت درستش کن

امید آخر دنیا خودت درستش کن

 

نمانده پشت  سرمن پلی که برگردم

خراب کرده ام آقا خودت درستش کن

 

ببین چگونه به هم  خورده کار من ماندم

به حق حضرت زهرا خودت درستش کن

 

ما را بزن دوباره صدا هرچه خواستی

مثل غلام مثل گدا، هرچه خواستی

پر کن دوباره کیل مرا ایـــــها العــزیــز

یابن الحسن برای خدا هرچه خواستی

آقا بریز حین تُصَلّـــی و تَقـــنُتَـــت

در دست خالی فقرا هرچه خواستی

بی عصا آمد عصایش را زمین انداختند
‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍
پیش چشمش مصطفایش را زمین انداختند

حل مشکلهای هر پ‍یری جوانش می شود
آه این مشکل گشایش را زمین انداختند

بار دیگر بین کوچه پهلوی زهرا شکس‍ت
بار دیگر مجتبایش را زمین انداختند

آب می خواهد چه کار؟ آب آورش را پس دهید
آی مردم ! زود عموی دخترش را پس دهید

دست هایش را چرا در زیر پا انداختید؟
زودتر آن سایه بان خواهرش را پس دهید

لشگر ِ بی آبرو ، این آبرو ریزی بس است
مشک ، یعنی آبروی مادرش را پس دهید

ز طریق پیروی على، نه اگر بشر به خدا رسد
به چه دل نهد؟ به که رو کند؟ به چه سو رود؟ به کجا رسد؟

ز خدا طلب دل مقبلى، به على بجوى توسلى
که اگر رسد به على دلى، به على قسم به خدا رسد

ازلى ولایت او بود، ابدى عنایت او بود
ز کف کفایت او بود ز خدا هر آنچه به ما رسد

عرش افتاده زمین یا پسرم افتاده؟
چیست این شور که در بین حرم افتاده؟

آه یعقوب کجایی که ببینی امروز
گله ای گرگ به جان پسرم افتاده

شده ام آینه و نقش ترکهای لبت
مو به مو زخم شده بر جگرم افتاده