شعر هیئت

اشعار آئینی

.

.

۹ مطلب با موضوع «امام جواد (ع) :: مرثیه» ثبت شده است

مرید بال زدم تا مراد گریه کنم

به شوق بام تو تا بامداد گریه کنم

و در خیال خودم رفته ام امام رضا

نشسته ام دم باب الجواد گریه کنم

به (التماس دعاهای) کوله بار خودم

به رسم معرفت و رسم یاد گریه کنم

مرور می کنم عمرم چقدر زود گذشت

زیاد وقت ندارم زیاد گریه کنم!!

چه خوب اگر بدهد کربلا به من، من هم

چه داد گریه کنم چه نداد گریه کنم!!

نشسته ام که به یاد یتیم این آقا...

و کارِ یک زنِ رقاصِ شاد گریه کنم!!

ابالجواد، جوادت چه بد تنش افتاد

به، جان پاک جگر گوشه ات زنش افتاد!!

عده ای بی سر و پا دور و برش خندیدند

 

پاسخ ناله و سوز و جگرش خندیدند

 

 

 

مادری بود و جوان مرگ شد و آخر کار

 

همچنان فاطمه بر چشم ترش خندیدند

 

 

 

همچو بسمل شده ای دور خودش می پیچید

 

به پریشان شدن بال و پرش خندیدند

 

 

 

کسی خبر نشد از غربت نهانی من

نیامده به سرم بهر همزبانی من

فقط غریب مدینه غم مرا فهمد
که همسرم شده در خانه خصم جانی من

کجایی ای پدرم؟ حال و روز من بینی
کمی تو گریه کنی بهر ناتوانی من

از صدای نفس نفس زدنت

همسر ِ تو چقدر شاکی بود

شده پیراهن ِ تنت تازه

مثل آن چادری که خاکی بود

***

تا صدایِ غریبی ات نرسد

با کنیزانِ خانه کف میزد

ناله ای از مدینه فاطمه و

ناله ای حیدر از نجف میزد


بر روی خاک حجره ای مردی

بی رمق، بی شکیب افتاده

باز تاریخ میشود تکرار

یک امام غریب افتاده

***

جگرش از عطش چه میسوزد

چون پرستوی پرشکسته شده

بسکه فریادکرده "واعطشا"

یاس زهرا چقدر خسته شده


باز هم قافیه ها سوز و نوایی دارد
در این خانه سرشوق گدایی دارد

زائرت تا به ابد محو حرم می ماند
دیدن صحن و سرای تو صفایی دارد

صاحب جود و سخا و کرمی آقا جان
کاظمینت به خدا حال و هوایی دارد

ماهی ولی به چشم همه رو نمی شوی

عطری ولی روانه به هر سو نمی شوی

آهوی روسیاه و هوس ران رسیده است

یابن الرضا !تو ضامن آهو نمی شوی ؟

جایی نه گفته اند نه اینکه نوشته اند

آقای بندگان سیه رو نمی شوی

وقت دریا شدن و موسم باران شده است
روضه ات شکر دوباره به من احسان شده است

هر کسی گریه کند غربت بی مثل تو را
هم نفس با نفس شاه خراسان شده است

من بمیرم که به جان دادن تو می خندند
اثر زهر به جسمت چو نمایان شده است

تشنه ی آب و عاطفه هستی
از نگاهت فرات می ریزد
از صدای گرفته ات پیداست
عطش از ناله هات می ریزد
 
نفست بند آمده؛ ای وای
عاقبت زهر کار خود را کرد
عاقبت زهر، زهر خود را ریخت
جامه های عزا تن ما کرد