شعر هیئت

اشعار آئینی

.

.

۱۷ مطلب با موضوع «امام حسین (ع)» ثبت شده است

کانال تلگرام قتیل اشک
لینک کانال جهت عضویت:

ما را به نام هیچ کس قنبر نگردان

یعنى غلام خانه دیگر نگردان

 

معطل کن و چیزى نده، بگذار باشیم

ما را فقیر این در و آن در نگردان

 

من از غلامان سیاه کربلایم

وقتى به تو رو می زنم رو برنگردان

 

غصه و غم، اشک و ماتم را به من دادى حسین

بهترینهاى دو عالم را به من دادى حسین

 

یازده ماه است کارم را معطل کرده اند

خوب شد ماه محرم را به من دادى حسین

 

هر زمان دم می دهم یعنى ز تو دم می زنم

نیستم عیسا ولى دم را به من دادى حسین

 

درسجده ها به جای دعاگریه میکنم

جای تمام نافله ها گریه میکنم

گفتی که "کشته ی عبراتم" حسین جان

زین پس به جای نام شما گریه میکنم!

فرقی نمیکند حرمت با حسینیه

در ماتم شما همه جا گریه میکنم

بر دل غمزده امید و رجا می آید

بنشینید همین جا که خدا می آید

 

چقدر دور و بر سفره گدا می آید

چون علی کرده دعا، حال بکا می آید

گریه کردن فقط انگار به ما می آید

 

کار ما چیست؟ چنان ابر، فقط باریدن

تا سحر بر سر سجادۀ شب نالیدن

 

بی سر و پا شدن و حلقه به در کوبیدن

کار او چیست فقط جرم و خطا پوشیدن

این ندایی است که از ارض و سما می آید

 

آن کس که سر به مقدم جز او نمی زند

چون کلب راه پرسه به هر کو نمی زند

 

این نامرتبى مرا سرزنش نکن

آشفته حال شانه به گیسو نمى زند

 

لنگى که پهن کرده ام اینجا عبادت است

سجاده با گلیم گدا مو نمی زند

 

مِهر ِ تو را هر کس ندارد دین ندارد

اصلاً که گفته دشمنت نفرین ندارد؟!

 

گیسوی پُر چینَت مرا درگیر خود کرد

چین ِ تو را مغرب زمین و چین ندارد

 

در کوچه ی تو صف کشیدند انبیاء هم

مثل ِتو جایی سفره ی رنگین ندارد

 

برسانند اگر تربت دلداران را

در می آرند ز هر دلهره بیماران را

همه سرمایه ی یک اهل کرامت کرم است

احتیاجی به دِرَم نیست ، کرم داران را

یوسف آن است که از تخت تنزل نکند

بارها گر بفرستند خریداران را

در بهشت تو چرا حرف جهنم بزنیم

قلم عفو بگیرید گنه کاران را

سر که گرم است پی کار تو دل هم گرم است

باز دلگرم تو کردند سر ِیاران را

کورتر کن گره ام را ، نکند باز کنی

وا مکن از سر خود جمع گرفتاران را

گریه تا هست حرام است نماز باران

چه خیالی است بگیرند اگر باران را

بعد از این پیرهنی با یقه ی تنگ مپوش

خون مکن این جگر سرخ ِهواداران را

خوش به حال دل من مثل تو آقا دارد

بر سرش سایه ی آرامش طوبا دارد

با شما آبرویی قدر دو دنیا دارد

پای این عشق اگر جان بدهم جا دارد

 

آدم تو شده ام با تو سر افراز شدم

یعنی از موهبت داغ تو آغاز شدم

 

چه کسی گفت پریشان نشدن خوب تر است

مدیون لب جانان نشدن خوب تر است

دم به دم گریه ی باران نشدن خوب تر است

ظرف یک ثانیه توفان نشدن خوب تر است

 

هر کسی گفته غم نام ترا نشنیده

حرفی از سلسله احکام ترا نشنیده

 

گر چه از عشق فقط لاف زدن را بلدیم

گر چه چندی است که بی روح تر از هر جسدیم

گر چه در خوب ترین حالت مان نیز بدیم

جز در خانه ی ارباب دری را نزدیم

 

روزگاری است که ما رعیت این خانه شدیم

سجده ی شکر بر آریم که دیوانه شدیم

 

از همان روز که حُسنش به تجلّی دم زد

از همان دم که دمش طعنه به جام جم زد

از همان لحظه که مهرش به دلم پرچم زد

عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

 

بنده ی عشقم و مجنون حسین بن علی

در رگم نیست به جز خون حسین بن علی

 

باز از عرش غزل های مرا آوردند

شیشه ناب عسلهای مرا آوردند

باز آغوش در آغوش دلم را بردند

طعم شیرین بغل های مرا آوردند

باز "هم هیئتیان "من و جشن ارباب

باز هم بچه محل های مرا آوردند

باز هم کرببلا ، عشق ، زیارت ، ارباب

باز هم خیر العمل ها ی مرا آوردند

آنطرف وسعت من عرش حسین است ولی

این طرف حداقل های مرا آوردند

 

وسعت روز مرا روز جزا می آرند

چون مرا از سفر کرببلا می آرند

 

غوطه ور در گناه و عصیانم

تو ولی کشتی نجات هستی

گرچه من تلخ و شورم اما تو

عسلی، شاخه ی نبات هستی

***

رفته قنداقه ات به عرش امشب

فطرس از مقدمت شده خوشحال

نخ قنداقه ات شفای ملک

تو کجا و کجا تهِ گودال؟

***

من برای تولدت ارباب

دوست دارم که پیرهن بخرم

تو هنوزم بی کفن هستی

باید امروز یک کفن بخرم

ماه عشق است ماه عشّاق است

ماه دل‌های مست و مشتاق است

 

در میخانه ی کرم شد باز

الدخیل این حریمِ رزاق است

 

ریزه خوارش فقط نه اهل زمین

جرعه نوشش تمام آفاق است

 

بی‌حساب است فضل این ساقی

شب جود و سخا و انفاق است

 

بین دل‌های بیدلان امشب

با سر زلف یار میثاق است

 

شب زلف مجعّدش «والّیل»

صبح چشمش به عالم اشراق است

 

«قبره فی قلوب من والاه»

حرمش قبله گاه عشّاق است

 

ماه شعبان رسید! ماه سه ماه

کربلا می رویم! بسم الله

 

لال بودم مرا زبان دادند
منِ افتاده را توان دادند
زیر خورشیدِ گرمِ روزِ الست
مانده بودم که سایبان دادند
اِزدحامی عجیب بود امّا
به من از آن همه مکان دادند
خواستند کار عشق را بینند
حال و روزِ مرا نشان دادند
مثلِ آتش شدم مرا سوزاند
به دلم تا حسین جان دادند
نه چو مجنون نه مثلِ فرهادم
خوش به حالم حسین آبادم

دین خدا مست حسین است و بس

عزت ما دست حسین است و بس

 

منطق ما منطق ثاراللهی است

فطرت ما مست حسین است و بس

 

عشق فرآورده ی کرب و بلاست

عاطفه سرمست حسین است و بس

 

سائل ِ خانه یِ تو گر چه زیاد است زیاد

کرَمَت چند برابر چه زیاد است زیاد

 

اینطرف ها گذری کن که ببینی اینجا

در مسیر ِ قدمت سر چه زیاد است زیاد

 

خاکِ پایِ تو شدن آرزویِ خوبان است

ارزش ِ خاکِ تو از زر چه زیاد است زیاد

 

به راه توست شهادت به از ولادت من
عنایتی که شود مرگ من شهادت من
 
گدای سابقه دارم مرا مران که بود
کرم سجیّه ی تو، التماس؛ عادت من
 
هزار مرتبه ام گر برانی از در خویش
هماره بر تو فزونتر شود ارادت من
 
هزار مرتبه بیماری از سلامت بِه
تو گر کنی قدمی رنجه بر عیادت من
 
سرم فدای قدم های دلبری گردد
که برده دل زِ من از لحظه ی ولادت من
 
سعادت دو جهان بهر من سعادت نیست
تو گر مرا بپذیری بود سعادت من
 
به بندگیِ درت می خورم قسم مولا
که بر در تو بود بندگی سیادت من
 
زبان «میثمی» ام وقف گفتگوی تو باد
که ذکر توست دعای من و عبادت من