شعر هیئت

اشعار آئینی

.

.

۴۱ مطلب با موضوع «مناجات با خدا» ثبت شده است

کانال تلگرام قتیل اشک
لینک کانال جهت عضویت:

حتی اگر نبخشد این چشم تر میارزد

این دور همنشینی وقت سحر میارزد

جای گدا نشستن در خانه ی کرم نیست

 هر وقت مینشینم در پشت در میارزد

گریهام گرفت و دیدم دست مرا گرفتند

 پیش کریم خیلی خون جگر میارزد

بازی دنیا ز عمرم زود فرصت را گرفت

 قبلهام گم شد، کم آوردم لیاقت را گرفت

گریه و حال نماز صبحهای من چه شد

خواب شیرین سحر، فیض عبادت را گرفت

از صغیره شد شروع و به کبیره ختم شد

جرأت عاصی شدن از من خجالت را گرفت

نازم به این خدا که گنهکار میخرد

هر روزهدار را، دم افطارمیخرد

با آبروی رفته به مهمانی آمدهام

 هر بار آبروی مرا یار میخرد

یک لحظه هم کنار نَزَد پردهی مرا

 با احترام، حضرت ستّار میخرد

تو اگر که نظرت با من مسکین باشد

 حیف باشد که دلم پیش تو غمگین باشد

 

همهی شهر به بیچارگیام خندیدند

 پس چه خوب است سَرم پیش تو پایین باشد

 

میزنی گاه تلنگر بخورم زود، ولی

وای اگر که زدنت از سر نفرین باشد

 

اولِش شکر می کنم از دل
چون رسیدم به ماه مهمونی
شک ندارم که بنده هاتو خودت
میاری پای سفره می شونی

من رسیدم، ولی با حال خراب
با خودم اشک نم نم آوردم
هر کجا یاد تو نبود با من
میدونم زود زود کم آوردم

باز که رام دادی توی مهمونی ت
تو بگو اینکه لایقت هستم؟؟
خیلی بد کردم اما اینو بدون
مهربون! خیلی عاشقت هستم

حاصل ابر که باران بشود می ارزد

بر تن دشت اگر جان بشود می ارزد

کاش این دل بشود فرش به زیر قدمت

دل ما قالی کرمان بشود می ارزد

"واسعُ المَغفِره" یعنی که کرمخانه ی دوست

وسعتش ملک سلیمان بشود می ارزد

به مقامات بیشتر نرسید

 نیمه شب آنکه پشت در نرسید

بُرد آن کس که زودتر آمد

باخت آن کس که زودتر نرسید

کل یک هفته غصّه خواهد خورد

 هر که وقت کمیل سر نرسید

باز هم توبه کنان پشت درت آمدهام

 شب به امید عطای سحرت آمدهام

نظری کن که پی یک نظرت آمدهام

 نفس آلوده به سوی گذرت آمدهام

یاد دادی که اگر عاصی و سرگردانم

زشت این است رخ از روی تو برگردانم

با درد آمدیم امان را طلب کنیم

مهمان نوازی رمضان را طلب کنیم

 

ما سالهاست قسمتمان خشکسالی است

 دریا کجاست اشک روان را طلب کنیم؟

 

در های و هوی ما به خدا که خدا نبود

دیگر بس است که هیجان را طلب کنیم

 

عاشقان مدارج عالى

در عروجند با سبکبالى

 

از خداوند پر شدم دیشب

تا مرا کرد از خودم خالی

 

دل دنیا گریز باید داشت

معرفت نیست جنس بقالی

 

خاکیَم بس که زمین خوردم و غفلت کردم

آه دیگر به زمین خوردنم عادت کردم


چقدر توبه شکستم ، چقدر برگشتم

چقدر پیش تو احساس خجالت کردم



جای تو دل به همه دادم و خارم کردند

رحم کن بر من ساده که حماقت کردم



 

بر دل غمزده امید و رجا می آید

بنشینید همین جا که خدا می آید

 

چقدر دور و بر سفره گدا می آید

چون علی کرده دعا، حال بکا می آید

گریه کردن فقط انگار به ما می آید

 

کار ما چیست؟ چنان ابر، فقط باریدن

تا سحر بر سر سجادۀ شب نالیدن

 

بی سر و پا شدن و حلقه به در کوبیدن

کار او چیست فقط جرم و خطا پوشیدن

این ندایی است که از ارض و سما می آید

 

پر شکسته ی من را ببین خدای کریم

ببین چگونه شدم مُستکین خدای کریم

 

نشسته ام سر راهت مگر نظر بکنی

تویی غنی و منم خوشه چین خدای کریم

 

به هر که رو زدم اصلاً به من محل نگذاشت

نزن تو روی مرا بر زمین خدای کریم

 

هر جا نگاهم خورد دیدم رد پایت

ای جان عالم مست گیسوی رهایت

دارم دعا می خوانم و لبریز اشکم

انگار باران زد به چشمم از دعایت

از لابلای این صداهای شکسته

دارد تداعی می شود سوز صدایت

ای آخرین منجی بیا برگرد برگرد

داریم یک عالم دل عاشق برایت

اینجا کبوتر در کبوتر درد داریم

در آستانت گوشه ی دارالشفایت

مشتاق آن آدینه ی موعود هستیم

حتماً که هست آقا شما هم از خدایت

آقا جسارت می شود یک استخاره

بین نماز مغرب خود تا عشایت

شاید جواب استخاره خوب آمد

شاید مقدرشدبیایی درنهایت

امشب شب قدر است قدری استغاثه

کردم که بر جانم خورد درد و بلایت

قرآن به سر می گیرم و می گیرم احیاء

شکر خدا که باز شد تقدیرم احیاء

اگرچه در سحرگاهی شنیدی ناخوش احوالم

ولیکن در شب احیا فرستادی به دنبالم

"رئوف بالعباد" من بیا دستم بگیر امشب

که دیگر من نخواهم زد لگد بر بخت و اقبالم

تو دادی آب و نانم را شدم جلد یکی دیگر

زمین خوردم نفهمیدم ببین زخم پر و بالم

نیمه شب تا که دلت بیدار شد ، دیدی چه شد؟

لحظه ی اقرار و استغفاز شد ، دیدی چه شد؟

آنقدر توبه شکستی که خودت قلبت شکست

توبه هایت پشت هم تکرا شد ، دیدی چه شد؟

آبرویت داشت می رفت از گنه پیش همه

پیش من وقتی همه انکار شد ، دیدی چه شد؟

بدِ مرا تو بخوب خودت بدل کردی

به وعده های خودت بارها عمل کردی

حقیر بودم اما تو زود نام مرا

بزرگ کردی و آوازه ی محل کردی

به هر که رو زده بودم مرا معطل کرد

ولی تو مشکل من را چه زود حل کردی

یا رب الهی العفو ، یا رب الهی العفو

یا رب الهی العفو ، یا رب الهی العفو

کی می شود که از من تنها خدا بماند

ناپاکیم بریزد پاکی به جا بماند

من لایق عطای ماه خدا نبودم

پس این تویی که خواهی دل با خدا بماند

یا رب الهی العفو ، یا رب الهی العفو

یا رب الهی العفو ، یا رب الهی العفو

حالا که آمدم با حال دعا و توبه

ای کاش که همیشه حال دعا بماند

آمد محب حیدر عطشان جام کوثر

تا جرعه ای بنوشد ، با مرتضی بماند

یا رب الهی العفو ، یا رب الهی العفو

یا رب الهی العفو ، یا رب الهی العفو

ای خدا از کجا آمده ام تا به کجا می‌بَریَم

بی پر و بالم و با دست دعا می‌بَریَم

هر شب از لطف تو هم سفره ی ابرارم من

این چه لطفی ست که با دل همه جا می‌بَریَم

چه مبارک سحری هست و چه فرخنده شبی 

که تو با توبه‌ ای از دل به سماء می‌بَریَم

شبا که گریه می کنم به حال زار خودم

یواش یواش یادم میره گریه به حال خودم

الهی العفو که می گم صدام میره به بالا

گریه که آتیش می گیره دلم میره کربلا

شب جمعه است بی خیال خودمم

خودم اینجا با دلم تو حرمم

آمدم سوی تو راهی وا کُنم ، تا وقت هست

آمدم شاید تو را پیدا کُنم ، تا وقت هست

تا شب اِحیای تو کارم توسل کردن است

قصد دارم خویش را اِحیا کُنم ، تا وقت هست

نامه ی اعمال من را می دهی در دست راست ؟

زود باید برگه را امضاء کُنم ، تا وقت هست

به رو سیاهیم ، اقرار می کُنم ... العفو

برای خوب شدن ، کار می کُنم ... العفو

مرا تو می خری و پاک می کُنی اما

منم که آینه را تار می کُنم ... العفو

رسیده ام که خودم را نشانِ تو بدهم

به هر بهانه ای تکرار می کُنم ... العفو

دلم آشفته و حالم مشوش

دو چشمم غرق خون، قلبم پر آتش

به درگاهت پناه آورده‌ام من

شکایت دارم از این نفس سرکش

 

فقیر و بی‌نوا، اَشکُو اِلیکَ

اسیر و مبتلا، اَشکُو اِلیکَ

نشد از خوف تو پُر اشک، هیهات

ز چشم بی‌حیا، اَشکُو اِلیکَ

 

شدم بی‌بال و پر بین قفس‌ها

دگر تنگ است در سینه نفس‌ها

پناه آورده ام سوی تو امشب

من از دست هواها و هوس ها

 

بى تو درخت میوه هم بدون بار می شود

گل بدون باغبان شبیه خار می شود

 

ماسر و وضع خویش را این دو سه شب ندیده ایم

گرد و غبار که رسید آینه تار می شود

 

من از پیاده بودن خودم پیاده تر شدم

خوشا بحال آن که شب به شب سوار می شود

 

ذکر تو تا می رسد ، اذکار یادم می رود

می سپارم دل به تو ، دلدار یادم می رود

بر لبم لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ هست بس

آنقدر شادم که استغفار ، یادم می رود

چون که از مُستَشهَدین بَینَ یَدیکُم کرده اند

مرگ و قیل و قال آن انگار یادم می رود

گرچه بار گنهم بُرده به تبعید مرا

باز با روی سیه یار پسندید مرا

با روی باز چنان بُرد در آغوش خودش

اصلا انگار گنه کار نمی دید مرا

چرخ ها را زده ام آمده ام خانه ی تو

خودمانی ، کسی جز تو نفهمید مرا

بساط عاشقی ما به پاست این شبها

زمان عاشقی باخداست این شبها

گناهکارقدیمی  دوباره برگشته

صدای زمزمه ها آشناست این شبها

زمان بده به زمین خورده ای اله کریم

اگرمرابزنی هم رواست این شبها

هرکه سوز جگرواشک روانش دادند

 

برسرکوی مناجات امانش دادند

 

آنکه گردید نظرکرده صاحب نظران

 

جلوه حضرت معشوق نشانش دادند

 

دیده ای راکه مطهر شده بااشک سحر

 

جام وصلی زسبوی رمضانش دادند

 

سرخوشم از باده ای که یار دستم میدهد

جام اشکی که  سحر   دلدار دستم میدهد

 

همرهان بار سفربستند و من جا  مانده ام

گفتم  آخر   روسیاهی   کار دستم میدهد

 

وای از نفسم که در راه خطا خوارم نمود

او   بهانه  از  سر   اجبار  دستم  میدهد

 

پر شکسته ی من را ببین خدای کریم

ببین چگونه شدم مُستکین خدای کریم

 

نشسته ام سر راهت مگر نظر بکنی

تویی غنی و منم خوشه چین خدای کریم

 

به هر که رو زدم اصلاً به من محل نگذاشت

نزن تو روی مرا بر زمین خدای کریم

 

سلام ماه مبارک سلام ماه خدا
سلام ماه پذیرایی خدا از ما
 
سلام شهر طهورای ساکنان زمین
سلام چشمه ی تنزیه عالم بالا
 
ببین بسوی تو قرآن به دست آمده ام
سلام شهر تلاوت، سلام ماه دعا
 

آغاز می کنم سخنم را به یاحسین

 

در می زنم به خانه ی معبود با ... حسین

 

کاری به خاطر رمضانم نکرده ام

 

اما گرفت دست تهیِ مرا ... حسین

 

ما روزه دارها همه یاد لب تواییم

 

ای تشنه لب تر از همه ی تشنه ها ... حسین

 

آخر مرا برای خودش می خرد شبی

 

من میشوم مسافر کرببلا ... حسین

 

غافرالذنب نگو حضرت غفار بگو

ساترالعیب نگو حضرت ستار بگو

ای که ریزه خور ماه رمضانی همه سال

ز کرمخانه و این سفره ی پر بار بگو

از سر لطف پذیرای گنهکاران است

هرچه خواهد دلت ای عبد خطاکار بگو

غصه دارم که چرا سوز دعا نیست مرا

رمضان آمده و حال بکا نیست مرا

روزگاری به هوای همه کس بال زدم

پر پرواز به درگاه شما نیست مرا

معصیت عادت من گشته و حالم خوش نیست

لذتی در سحر نافله ها نیست مرا

خسته از الفاظِ تو خالی شدم

طالبِ یک جو سبکبالی شدم

 

پُر شدم از ادّعاهای بزرگ

از صفای معرفت خالی شدم

 

سر به زیری ام چه شد ؟ آرامشم !

از چه من اینگونه جَنجالی شدم

 

گذشت عمرم به عصیان توبه توبه

شدم گر عبد شیطان توبه توبه

 

زدم گر پشتِ پا بر خوان رحمت

شکستم جام غفران توبه توبه

 

نماز بی صفا گر خواندم عمری

بدون بوی رحمان توبه توبه

 

شاکرم اذن دعا دادی مرا

نیمه شب حال بکا دادی مرا

 

ای طبیبی که پی درمان دل

راه در دارالشَفا دادی مرا

 

همنوا با سائلان کردی دلم

نام زیبای گدا دادی مرا

 

رجب آمد خدای من العفو

آمدم آشنای من العفو

غلطی کردم و نفهمیدم

در گذر از خطای من العفو

نظری کار من گره خورده

یار مشکل گشای من العفو

از درد زمانه ی فلج میخوانم

از ساحت آخرین حجج میخوانم

در خلوت "لیلة الرغائب" آری

"عجل لولیک الفرج" میخوانم

 

حال و احوال گرفتار تماشا دارد

گریه ی عبـد گنـه کار تماشا دارد

آمدم گریه کنم تا که نگاهی بکنی

چون ستاره به شب تـار  تماشا دارد

هر چه شد بین من و تـو  ز همه پوشاندی

آبروداری  ستـّار  تماشا دارد