شعر هیئت

اشعار آئینی

.

.

۷ مطلب با موضوع «امام حسن عسکری (ع)» ثبت شده است

آنقدر آمدند و گرفتارتان شدند

خاک شما شدند و هوادارتان شدند

 

زیباترین اهالی دنیای عشق هم

یوسف شدند و گرمی بازارتان شدند

 

لطف شماست اینکه تمامی انبیا

بالاتفاق سائل دربارتان شدند

 

آنها که پای منت چشم کریمتان

بی سر شدند تازه بدهکارتان شدند

 

این بالهایی که زیر بت عشق سوختند

خاک تبرک در و دیوارتان شدند

 

نفرین به آنکه مهر تو را سرسری گرفت

یا آنکه حاجت از حرم دیگری گرفت

 

ای قبله حرم، حرمِ سامرای تو

بیت الولای دل حرم با صفای تو

قرآن یگانه دفتر مدح و ثنای تو

روح ملک کبوتر صحن و سرای تو

آیینۀ جمال خداوند سرمدی

فرزند پاک چار علی، سه محمدی

 

دوباره عشق سمت آسمان انداخت راهم را

نگاهی باز می گیرد سر راه نگاهم را

کدام آغوش بین خویش جا داده است ماهم را

که برگردانده امشب سوی دیگر قبله گاهم را

من امشب حاجی این قبله این قبله نما هستم

من امشب بندۀ مولای سر من رئا هستم

 

پَرِ شکسته به بالا نمی رسد هرگز

تلاش می کند اما نمی رسد هرگز

کبوتری که هوایی نشد در این وادی

به آسمان تمنا نمی رسد هرگز

اگر اجازه نیاید که تا ابد معشوق

به سوی خانه لیلا نمی رسد هرگز

چنان مقام به عشاق می دهد الله

به فکر مردم دنیا نمی رسد هرگز

مقام و سلطنت و پادشاهی عالم

به پای رعیتی ما نمی رسد هرگز

و بی ولای تو و خانواده ات آقا

کسی به عالم معنا نمی رسد هرگز

بدون گوشه ی چشم تو شیعه در محشر

به خاک بوسی زهرا نمی رسد هرگز

مسیح آل محمد ، مسیح زهرایی

به گرد پای تو عیسی نمی رسد هرگز

پَرَم به شوق هوای تو وا شده آقا

کبوتر تو به سویت رها شده آقا

آسمان در طلوع یک خورشید

میکند روزهای خود تمدید

این چه نوریست در افق پیدا

این چه نوریست نور عشق و امید

در سحر جلوه اش که می گوید

نور او فاطمیست بی تردید

در میان سکوت سرد حجاز

گوش دل یک صدای ناز شنید

خبری آمد از سرادق عرش

گل بریزید فاطمه خندید

پدرش دور خانه می گردد

بر لبش ان یکاد یا توحید

چشم در چشم کودکش دائم

می نماید خدای خود تمحید

تا که دستی برد به گیسویش

هر چه دلداده را کند تهدید

دیدگان حدیث روشن شد

تا که نور جمال او را دید

جبرئیل آمد و تبرک کرد

بال خود را به صورتش مالید

مثل گردونه زمین و زمان

با ملائک بدور او چرخید

او که باشد امیر انس و جان

سومین نسل حضرت سلطان

بچه محل

 

دنیای با حضور تو زیباست واقعا

قطره کنار چشم تو دریاست واقعا

شاعر به عشق روی شما خط خطی کند!

اینجا قلم به شوق تو برپاست واقعا

در بین واژه های سرودم نزول کن

دفتر بدون نام تو تنهاست واقعا

ای نازنین به یمن قدوم مبارکت

امشب قشنگترین شب یلداست واقعا

تو آمدی ملائکه انگشت بر دهان ...

آری جمال ناز تو زیباست واقعا

تو آمدی حقیقت افسانه ها شوی

مجنون چشم های تو لیلاست واقعا

تو آمدی که عزت و شوکت بیاوری

آری گدای کوی تو آقاست واقعا

 

خوش آمدی جان جهان و جهان جان

خوش آمدی حضرت آقای مهربان


ز خاک پای تو اول سرشت قلبم را

 

سپس غبار حریمت نوشت قلبم را

 

 

 

به نور معرفت و رحمت و ولایت تو

 

بنا نهاد چنین خشت خشت قلبم را

 

 

 

مرا اسیر تماشای چشمهایت کرد

 

سپس نهاد میان بهشت قلبم را

 

 

 

بدون لطف تو از دست می دهم آقا

 

میان بازی این سرنوشت قلبم را

 

 

 

هزار شکر که عمریست در هوای توام

 

اسیر رحمت و فضل تو، مبتلای توام