شاعر به عشق شما دست بر قلم زند
با واژه های خیس سری به حرم زند
یا ایها الرئوف سلامی ز راه دور
با مصرعی کنار ضریحت قدم زند
ابیات خود به پنجره فولاد زد گره
تا انتهای شعر خودش را رقم زند
وقتی که قافیه برای تو پیدا نمی شود
باید مسیر شعر خودش را بهم زند
امشب شب تولد خورشید دیگریست
خورشید آسمان هشتم زهرا چه حیدریست
یل یکّه ی بی مَثَل مرتضی
مرا بنده کرد از ازل مرتضی
غلام علی هستم و نوکرِ
علی بن موسی الرضا المرتضی
تو رو خدا نگذارید تا خدا بپرم
اگر بناست که تا عرش بی شما بپرم
به غیر بام شما هم مگر که بامی هست؟
قرار شد بپرم ، خب بگو کجا بپرم
بیا و بال و پرم را بچین تا نروم
از این به بعد اجازه نده مرا بپرم
گردیده ام گدای تو یا ایها الرئوف
دست من و عطای تو یا ایها الرئوف
صد مرده زنده می شود از لطف دائمت
در صحن با صفای تو یا ایها الرئوف
غم های بی حساب مرا زود می برد
نام گره گشای تو یا ایها الرئوف
گوشه ای از صحن تو هرکه غزل خوان میشود
فارغ از هر های و هو سرمست اوزان میشود
گوشه ی چشم پر از مهر تو سعدی پرور است
شاعر تو صاحب چندین "گلستان"
میشود
ریسه ای از ماه و خورشید و ستاره میکشم
باز هم سرتاسر مشهد چراغان میشود
در شب میلاد تو همواره باید شاد بود
هرکسی که غیر ازاین باشد پشیمان میشود
آب سقاخانه ی تو اصل درد میکده ست
هر زمان سر میکشم مستی دوچندان میشود
آن قدر بخشیده ای دیگر گدایت راضی است
سائل دستان تو یکباره سلطان میشود
حشمت و جاه و مقام و مال باهم میدهی
مور دربار تو یک روزی سلیمان میشود
نه فقط حصن حصینی اصل دین داری تویی
هرکسی با شرط عشق تو مسلمان میشود
جار خواهم زد همیشه أنت فی قلبی رضا
این مودت باعث تثبیت ایمان میشود
معرفت باشد اگر مشمول منا میشوم
مثل پیرمرد سلمانی که سلمان میشود
ختم نام اطهرت دستور کار امشب است
ذکر تسبیح ملایک یارضاجان میشود
بسکه هر بی خانمانی را ضمانت کرده ای
هرکه می اید حرم آهوی حیران میشود
باغ جنت بعد از این چنگی نخواهد زد به
دل
وعده گاه عاشقانت "باغ رضوان
" میشود
"باب سدره" جای خود "باب
الرضا" هم جای خود
کربلا هم رفته دلتنگ خراسان میشود
میدرخشد مرقدت در نقشه ی این مرز و بوم
گنبدت خورشید عالم تاب ایران میشود
با نگاه لطف تو از این غزل های بلند
تا گره دادم به هم اماده شد ترکیب بند
ضریح، اشک، دخیل، آه یک گدا یعنی
نگاه، عشق، تمنای کربلا، یعنی
دو چشم خیس، دو دست، این دل، این دعا،
یعنی
شتاب نور، صدا، حضرت رضا، یعنی
دوباره آمده تا محض خاطر دوری
دل شکسته من را ز صحن جمهوری
ای سند نجات من ولایت تو یا رضا
صحن نو و عتیق تو کعبه و کربلا رضا
دلم بود به یاد تو مدینة الرضا رضا
زیارتت به دین من زیارت خدا رضا
تو و کرامتت مرا ز خود مکن جدا، رضا
رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا
با یاد غربت حرمت گریه می کنم
بر قامت نهیف و خمت گریه می کنم
امشب بجای مردم شهر مدینه هم
با زجه پا به پای غمت گریه می کنم
آری دوباره آتش و چکمه دوباره دود
آقا به اینکه بد زدنت گریه می کنم
مادری
پر غصه و درد آشنا دلواپس است
عزم
رفتن کرده تا سمت خدا دلواپس است
مادری
افتاده در بستر به حال احتضار
دختری
کوچک شده غرق دعا، دلواپس است
بر
لبش امن یجیب و دیده هایش غرق اشک
ترس
دارد که نگیرد او شفا، دلواپس است
مادر
میان بستر خود روضه می خواند
با
اشک های کوثر خود روضه می خواند
نیّت
نمود و شانه زد بر موی زهرا
با
مویه های آخر خود روضه می خواند
او
چند مدت رنگ نیلی خواب می دید
بر
شاخه نیلوفر خود روضه می خواند
روح
القُدُس کبوتر بام خدیجه است
در
بند آب و دانه ی دام خدیجه است
"کس را چه زور و زَهره که توصیف او کند"
جایی
که جبرئیل غلام خدیجه است
با
ذوالفقار، ثروت او همردیف شد
این
جایگاه، خاصِ مقام خدیجه است
والا مقام ! ای مادر زهرا خدیجه
مادربزرگ زینب کبری خدیجه
خرج خدا شد ثروتت یکجا خدیجه
کوری چشم شور بعضیها خدیجه ...
.. انگشتر عشق پیمبر را نگینی
الحق و الانصاف اُمّ المؤمنینی
هم گوهر نابی و هم گوهرشناسی
ای تاجر خوش ذوق ! پبغمبرشناسی
تنها نه در مکّه ، در عالم سرشناسی
از بیعتت پیداست که حیدر شناسی
عطر علی دارد سراپای وجودت
بانو! مِی کوثر گوارای وجودت
حتی اگر نبخشد این چشم تر میارزد
این دور همنشینی وقت سحر میارزد
جای گدا نشستن در خانه ی کرم نیست
هر وقت مینشینم در پشت در میارزد
گریهام گرفت و دیدم دست مرا گرفتند
پیش کریم خیلی خون جگر میارزد
بازی دنیا ز عمرم زود فرصت را گرفت
قبلهام گم شد، کم آوردم لیاقت را گرفت
گریه و حال نماز صبحهای من چه شد
خواب شیرین سحر، فیض عبادت را گرفت
از صغیره شد شروع و به کبیره ختم شد
جرأت عاصی شدن از من خجالت را گرفت
نازم به این خدا که گنهکار میخرد
هر روزهدار را، دم افطارمیخرد
با آبروی رفته به مهمانی آمدهام
هر بار آبروی مرا یار میخرد
یک لحظه هم کنار نَزَد پردهی مرا
با احترام، حضرت ستّار میخرد
تو اگر که نظرت با من مسکین باشد
حیف باشد که دلم پیش تو غمگین باشد
همهی شهر به بیچارگیام خندیدند
پس چه خوب است سَرم پیش تو پایین باشد
میزنی گاه تلنگر بخورم زود، ولی
وای اگر که زدنت از سر نفرین باشد
اولِش
شکر می کنم از دل
چون
رسیدم به ماه مهمونی
شک
ندارم که بنده هاتو خودت
میاری
پای سفره می شونی
من
رسیدم، ولی با حال خراب
با
خودم اشک نم نم آوردم
هر
کجا یاد تو نبود با من
میدونم
زود زود کم آوردم
باز
که رام دادی توی مهمونی ت
تو
بگو اینکه لایقت هستم؟؟
خیلی
بد کردم اما اینو بدون
مهربون!
خیلی عاشقت هستم
حاصل ابر که باران بشود می ارزد
بر تن دشت اگر جان بشود می ارزد
کاش این دل بشود فرش به زیر قدمت
دل ما قالی کرمان بشود می ارزد
"واسعُ المَغفِره" یعنی که کرمخانه ی دوست
وسعتش ملک سلیمان بشود می ارزد
بر تو از نزدیک آقا جان سلامم آرزوست
با شما عمریست این چندین کلامم آرزوست
دوست دارم دوستت باشم به هر قیمت شده
دشمنی با دشمنانت صبح و شامم آرزوست
چون شهیدانی که گمنامند امّا با تُواند
ترک جان و ترک نان و ترک نامم آرزوست
از من مگیر این دست خالی را که دادی
این دستمال اشک و حالی را که دادی
من آن فقیر بیسر و پایِ توام که
خرج گناهش کرده مالی را که دادی
روزی چشمم را «بکاء الفاقدین» کن
سهم دعای این حوالی را که دادی
به مقامات بیشتر نرسید
نیمه شب آنکه پشت در نرسید
بُرد آن کس که زودتر آمد
باخت آن کس که زودتر نرسید
کل یک هفته غصّه خواهد خورد
هر که وقت کمیل سر نرسید
باز هم توبه کنان پشت درت آمدهام
شب به امید عطای سحرت آمدهام
نظری کن که پی یک نظرت آمدهام
نفس آلوده به سوی گذرت آمدهام
یاد دادی که اگر عاصی و سرگردانم
زشت این است رخ از روی تو برگردانم
با درد آمدیم امان را طلب کنیم
مهمان نوازی رمضان را طلب کنیم
ما سالهاست قسمتمان خشکسالی است
دریا کجاست اشک روان را طلب کنیم؟
در های و هوی ما به خدا که خدا نبود
دیگر بس است که هیجان را طلب کنیم
آقای جمکران سلام...
افسوس می خورم که غایبم از انتظار تو
شرمنده بی سلام رد شده ام از کنار تو
پر سوخت سینه سوخت به دنبال نور تو
باور نمی کنم که رد شد ه ام از مدار تو
جانی نمانده است که بخشم چو حاتمی
نرگس شدی که من نشوم مثل خار تو
به عشق سه ساله ارباب
حضرت رقیه سلام الله علیها
السلام علیک یا عطشان
چه بلایی سر لبت آمد
تا من و تو به وصل هم برسیم
جان به لبهای زینبت آمد
**
زینت شانه های پیغمبر
السلام علیک یا مظلوم
چقدر چهره ات شکسته شده
السلام و علیک یا مغموم
**
با تو قهرم ! پدر کجا بودی؟
بی من و خواهرت کجا رفتی!؟
دلخورم از تو ؛عصر عاشورا
بی خداحافظی چرا رفتی؟
به
تمنای طلوع تو جهان چشم به راه
به امید قدمت کون و مکان چشم به راه
سالها میرود و حرف دل من این است
تا به کی صبر کنم؟ تا چه زمان چشم به راه؟
شهر یکپارچه از دوری تو میگرید
همه از مرد و زن و پیر و جوان چشم به راه
سلام یاس خزون دیده بهارم بی تو پاییزه
داره ماهی تو تنگم واسه تو اشک میریزه
واسم ای یاس پژمرده بگو از حال و احوالت
می خوام تحویل امسالم بشه هم رنگ این حالت
منم مثل توام بانو منم حال بدی دارم
تو این شب های سال نو من از درد تو بیدارم
عاشقى که نیست حیران تو، حیران می شود
خواه یا ناخواه، خواهان بیابان می شود
هر که بین ره پشیمان شد ز عاشق بودنش
از پشیمان بودنش حتماً پشیمان می شود
در بیابان طلب خار که بودن مطرح است
خار، خار گل نشد، خار مغیلان می شود
ما را به نام هیچ کس قنبر نگردان
یعنى غلام خانه دیگر نگردان
معطل کن و چیزى نده، بگذار باشیم
ما را فقیر این در و آن در نگردان
من از غلامان سیاه کربلایم
وقتى به تو رو می زنم رو برنگردان
غصه و غم، اشک و ماتم را به من دادى حسین
بهترینهاى دو عالم را به من دادى حسین
یازده ماه است کارم را معطل کرده اند
خوب شد ماه محرم را به من دادى حسین
هر زمان دم می دهم یعنى ز تو دم می زنم
نیستم عیسا ولى دم را به من دادى حسین
عاشقی کن که عجب حال و هوایی دارد
عاشق مست ؛ فقط راه به جایی دارد
درجه بندی عاشق به همین سوختن است
دل محتاج تَرَک خورده بهایی دارد
خانه ی اهل کرم را به گدایش بشناس
هر کرم خانه که باز است گدایی دارد
به کرم خانه ی مولا به نجف باید رفت
حضرت عشق چه ایوان طلایی دارد
ناخود آگاه لبم مثل دلم می خواند
کنج ایوان نجف بَه چه صفایی دارد
مادر دهر نزادَست و نزاید هرگز
بشری را که خودش شأن خدایی دارد
تن ما را به هوایش به سَرِ دار برید
تا بدانند علی باز فدایی دارد
در غدیر خم او معجزه ها را دیدم
به روی دست نبی ، دست خدا را دیدم
نشسته ام لب ایوان خانه ام تنها
که یک غزل بنویسم بدون چون وچرا
غزل برای کسی که مرا بزرگم کرد
کسی که داده به من خرج آب و نانم را
غزل برای همان کس که سفره اش پهن است
برای هرچه فقیر و برای هرچه گدا
همان که اوج فلک هست خاک نعلینش
همان که مرتبه اش میرسد به عرش خدا
همان که دست دلم ازل اسیرش بود
اسیر برکه ی سبز خم غدیرش بود
شدخلق دنیا با صد و ده بار حیدر
بالاتراز بالا صد و ده بار حیدر
طوفان قلبم را نجف آرام کرده
آرامش دریا صد و ده بار حیدر
هر جا که در میدان گره برکار می خورد
ذکر لب طاها صد و ده بار حیدر
مگر نجوم ز بدر الدجی چه می دانند؟
زمینیان ز ستون سما چه می دانند؟
به عقل ناقص ما حق بده به تو نرسد
مگر عقول بشر از خدا چه می دانند؟
و عالمی که به ما خرده از علی گیرند
ز دلربایی مولای ما چه می دانند؟
ظهردم بود و برکه هم تشنه
برکهای که تب بیابان داشت
دل
او مثل تکّه های سفال
اشتیاق نماز باران داشت
ظهر
یک روز آفتابی بود
برکه پلکی زد و نگاهش رفت
باز
هم تا به انتهای کویر
حسرت
جانگداز آهش رفت
دیده
دو دو زده سرگرم کمی حیرانی است
جام
نوشیده شده مستی آن پنهانی است
دست
بر چشم نمالم، به خدا رؤیا نیست
قصد
و منظور من آن جا که خودت می دانی ست
از تعجّب نظرم دست به دندان برده است
قصّه ام آب از آن برکه ی جوشان خورده است
السّلام
ای مرد گودال غدیر
مرد
گودال خوش احوال غدیر
در
دل خُم، خم فروشی می کنی
با
رخت گندم فروشی می کنی
آدم
اینجا نیست خاطر جمع باش
بذر
گندم هر چقدر داری بپاش
ساقی
به پیاله باده کم می ریزی
این
میکده را چرا به هم می ریزی؟!
از
گردش ساغرت شکایت دارم
آسوده
بریز! بنده عادت دارم
با
خستگی آمدم؛ فرح می خواهم
سجّاده
و تسبیح و قدح می خواهم
آفتاب ظهر روزهجدهم
دید ساقی ایستاده پای خم
باخدایش عشق بازی می کند
صحبت ازافشای رازی می کند
کیست این ساقی رسول خاتم است
صاحب تفسیراسم اعظم است
تویی که ساغر چشمت رقیب می طلبد
سرودن از نفست عطر سیب می طلبد
مسیح آمده از تو صلیب می طلبد
بده سبو ، بده باده ، عجیب می طلبد
شده تمام مناسک،می آوری تشریف
مرا به خم برسان مانده ام بلا تکلیف
عاشقان مدارج عالى
در عروجند با سبکبالى
از خداوند پر شدم دیشب
تا مرا کرد از خودم خالی
دل دنیا گریز باید داشت
معرفت نیست جنس بقالی
حاجتی دارم روا کن التماست میکنم
زحمتی دارم دعاکن التماست میکنم
میروی سوی منا همراه از ما بهتران
نام من را هم صدا کن التماست میکنم
درد بی درمان من جز درد دوری تو نیست
دردهایم را دوا کن التماست میکنم
من مث نامه ی سربسته شدم
مثل یک دل، دل بشکسته شدم
در زدم تو خونشون رام ندادن
انقدر قدم زدم خسته شدم
بالای بام می زنم صدات حسین
کاش باشم منم تو کربلات حسین
دو تا قربونی اوردم با خودم
بچه هام فدای بچه هات حسین
امشب از آسمان چشمانت
دسته دسته ستاره می چینم
در غزل گریهی زلالت آه
سرخی چارپاره می بینم
زخمهای دل غریبت را
مرهم و التیام آوردم
باز از محضر رسول الله
به حضورت سلام آوردم
با بی کسی و غربت و غم می سازیم
با شیون و آه دم به دم می سازیم
سوگند به آن چهار قبر خاکی
یک روز برایتان حرم می سازیم
******
غروب قافله یادت نمیرفت
صدای هلهله یادت نمیرفت
گلو و قلب و چشمت سوخت عمری
سه تیر حرمله یادت نمیرفت
یک طرف کاغذ و یک سو قلمش افتاده
قلمش نه دمِ تیغ دو دمش افتاده
مثل روز دهم از فرط عطش با طفلان
درشب حجره به روی شکمش افتاده
آخرین لحظه همان لحظه ی تلخی ست که مرد
دیده از دست ابالفضل علمش افتاده
من پنجمین ولی خداوند قادرم
همنام مصطفی و ملقب به باقرم
گنجینه ی علوم الهی است سینه ام
از نسل سفره دار کریم مدینه ام
مشهور شهرم و کرم ابراز می کنم
با یک نظر ز کار گره باز می کنم
دلی شکسته وچشمی زگریه،تردارم
گشوده ام پر اگر نیت سفر دارم
اگرچه ماه محرم خزان شدم اما
همیشه چند دهه روضه در صفردارم
همه زمرگ پدر ارث می برند ومن
بساط گریه ام ارثی ست کز پدر دارم
من امام تمام دنیایم
برتمامی خلق مولایم
باقر علم احمدوعلی ام
چونکه من هم زنسل زهرایم
روزها شمس وماه هم هرشب
روی خود می نهند برپایم
روی بال دعاو سجاده
آسمان غرق درتماشایم
من شکافنده علوم شدم
ازدعاهای خیربابایم
گوهر علم وآیه های حدیث
ریزداز درّسرخ لبهایم
من امام طلوع امروزم
من شفیع غروب فردایم
دست بردامنم اگر بزنید
اززمین تابهشت پربزنید
نگاه چشم ترم کل صحنه هارا دید
در این میان فقط از دست زجر می ترسید
اگرچه سینه ام از هرم زهر می سوزد
ولی وجود من از داغ کربلا خشکید
چه گویمت که کجا رفتمُ چه هادیدم
دراوج کودکیم قامتم زغصه خمید
عمامه بر میدارم از سر ، حرف دارم
هر جا بیاید نام مادر حرف دارم
هر چه می آید بر سر ما از سقیفه ست
از غربت بسیار حیدر حرف دارم
از سیلی و دیوار و زخم سر بماند
این بار از یک داغ دیگر حرف دارم
پدر گریه برای پسرش گریه کند
در عزای پسر خون جگرش گریه کند
داغ اولاد پدر را به زمین خواهد زد
شک ندارم که شکسته کمرش گریه کند
زود از عرش معلی به زمین می اید
تا که بالای سر محتضرش گریه کند
باز روزی ما غم است آقا
اشک با دیده محرم است آقا
فرصت گریه با امام زمان
باز امشب فراهم است آقا
پای آن غصه ها که خوردی تو
من اگر جان دهم کم است آقا
تو عزادار کربلا هستی
تا که این عالم ،عالم است آقا
آری آری شب عزای شما
پیشواز محرم است آقا
تا قیامت به پیش چشمانت
رأس بر نی مجسم است آقا
چشم تو یاد کربلا دریاست
همه روزهایت عاشوراست
در میان قنوت چشمانم
عکس یک قبر خاکی افتاده
سنگ غربت شکسته بغضم را
دیده ام،صبر خود ز کف داده
کاروان دل شکسته ی من
رهسپار بقیع ویران است
زائرم،زائر امامی که
از غمش سینه بیت الاحزان است ...
نینوا را سوزاند- ناله ام عاقبت این بیت عزا را سوزاند
به عبا پیچیدم- می کشم آه،همین آه عبا را سوزاند
باز هم سوخت لبم- کف آبی،عطشم کرببلا را سوزاند
مرید بال زدم تا مراد گریه کنم
به شوق بام تو تا بامداد گریه کنم
و در خیال خودم رفته ام امام رضا
نشسته ام دم باب الجواد گریه کنم
به (التماس دعاهای) کوله بار خودم
به رسم معرفت و رسم یاد گریه کنم
مرور می کنم عمرم چقدر زود گذشت
زیاد وقت ندارم زیاد گریه کنم!!
چه خوب اگر بدهد کربلا به من، من هم
چه داد گریه کنم چه نداد گریه کنم!!
نشسته ام که به یاد یتیم این آقا...
و کارِ یک زنِ رقاصِ شاد گریه کنم!!
ابالجواد، جوادت چه بد تنش افتاد
به، جان پاک جگر گوشه ات زنش افتاد!!
عده ای بی سر و پا دور و برش خندیدند
پاسخ ناله و سوز و جگرش خندیدند
مادری بود و جوان مرگ شد و آخر کار
همچنان فاطمه بر چشم ترش خندیدند
همچو بسمل شده ای دور خودش می پیچید
به پریشان شدن بال و پرش خندیدند
کسی خبر نشد از غربت نهانی من
نیامده
به سرم بهر همزبانی من
فقط
غریب مدینه غم مرا فهمد
که
همسرم شده در خانه خصم جانی من
کجایی
ای پدرم؟ حال و روز من بینی
کمی
تو گریه کنی بهر ناتوانی من
از صدای نفس نفس زدنت
همسر ِ تو چقدر شاکی بود
شده پیراهن ِ تنت تازه
مثل آن چادری که خاکی بود
***
تا صدایِ غریبی ات نرسد
با کنیزانِ خانه کف میزد
ناله ای از مدینه فاطمه و
ناله ای حیدر از نجف میزد
بر روی خاک حجره ای مردی
بی رمق، بی شکیب افتاده
باز تاریخ میشود تکرار
یک امام غریب افتاده
***
جگرش از عطش چه میسوزد
چون پرستوی پرشکسته شده
بسکه فریادکرده "واعطشا"
یاس زهرا چقدر خسته شده
باز
هم قافیه ها سوز و نوایی دارد
در
این خانه سرشوق گدایی دارد
زائرت
تا به ابد محو حرم می ماند
دیدن
صحن و سرای تو صفایی دارد
صاحب
جود و سخا و کرمی آقا جان
کاظمینت
به خدا حال و هوایی دارد
ماهی ولی به چشم همه رو نمی شوی
عطری ولی روانه به هر سو نمی شوی
آهوی روسیاه و هوس ران رسیده است
یابن الرضا !تو ضامن آهو نمی شوی ؟
جایی نه گفته اند نه اینکه نوشته اند
آقای
بندگان سیه رو نمی شوی
وقت
دریا شدن و موسم باران شده است
روضه
ات شکر دوباره به من احسان شده است
هر
کسی گریه کند غربت بی مثل تو را
هم
نفس با نفس شاه خراسان شده است
من
بمیرم که به جان دادن تو می خندند
اثر
زهر به جسمت چو نمایان شده است
تشنه
ی آب و عاطفه هستی
از
نگاهت فرات می ریزد
از
صدای گرفته ات پیداست
عطش
از ناله هات می ریزد
نفست
بند آمده؛ ای وای
عاقبت
زهر کار خود را کرد
عاقبت
زهر، زهر خود را ریخت
جامه
های عزا تن ما کرد
ای امید ناامیدان سرای روزگار
ساحلی امن است آغوشت برای روزگار
در میان آشنایان هم غریب افتاده ای
غائبی و در نمیآید صدای روزگار
هستی اما چشمهای ما نمیبیند تو را
نیستی، هستی ولی در جای جای روزگار
هر چند غرق مشکلیم امّا به زودی
می آید آن حلال مشکل ها به زودی
پیداست پشت ابر غیبت روی خورشید
پس می شود روشن دو چشم ما به زودی
در پوست خود هم نمی گنجیم از شوق
چون که به زودی می رسد آقا به زودی
من
دیگه بال پریدن ندارم
من
دیگه حال دویدن ندارم
بعد
از این دیگه سراغ من نیا
گیسویی
برا کشیدن ندارم
میشه
روناقه سوارم نکنی
گلمو
اسیره خارم نکنی
میشه
گوشوارمو برداری بجاش
با
لگد دیگه بیدارم نکنی
خراب کرده ام آقا خودت درستش کن
امید آخر دنیا خودت درستش کن
نمانده پشت سرمن پلی که برگردم
خراب کرده ام آقا خودت درستش کن
ببین چگونه به هم خورده کار من ماندم
به حق حضرت زهرا خودت درستش کن
ما را بزن دوباره صدا هرچه خواستی
مثل غلام مثل گدا، هرچه خواستی
پر کن دوباره کیل مرا ایـــــها العــزیــز
یابن الحسن برای خدا هرچه خواستی
آقا بریز حین تُصَلّـــی و تَقـــنُتَـــت
در دست خالی فقرا هرچه خواستی
بی
عصا آمد عصایش را زمین انداختند
پیش
چشمش مصطفایش را زمین انداختند
حل
مشکلهای هر پیری جوانش می شود
آه
این مشکل گشایش را زمین انداختند
بار
دیگر بین کوچه پهلوی زهرا شکست
بار
دیگر مجتبایش را زمین انداختند
آب
می خواهد چه کار؟ آب آورش را پس دهید
آی
مردم ! زود عموی دخترش را پس دهید
دست
هایش را چرا در زیر پا انداختید؟
زودتر
آن سایه بان خواهرش را پس دهید
لشگر
ِ بی آبرو ، این آبرو ریزی بس است
مشک
، یعنی آبروی مادرش را پس دهید
ز
طریق پیروی على، نه اگر بشر به خدا رسد
به
چه دل نهد؟ به که رو کند؟ به چه سو رود؟ به کجا رسد؟
ز
خدا طلب دل مقبلى، به على بجوى توسلى
که
اگر رسد به على دلى، به على قسم به خدا رسد
ازلى
ولایت او بود، ابدى عنایت او بود
ز
کف کفایت او بود ز خدا هر آنچه به ما رسد
عرش
افتاده زمین یا پسرم افتاده؟
چیست
این شور که در بین حرم افتاده؟
آه
یعقوب کجایی که ببینی امروز
گله
ای گرگ به جان پسرم افتاده
شده
ام آینه و نقش ترکهای لبت
مو
به مو زخم شده بر جگرم افتاده
روی گلدسته چه خوب اســــت کبوتر بودن
بر بلندای زمان خوشـــــــــــــه ی باور بودن
ریسه در ریسه چراغی به تو چشـمک زدن و
در حرم بودن وپر نور ومــــــــــــــنور بودن
گنبدش دیدن و نقاره شنــــــیدن لب حوض
شب میلاد کــــــــــــــــــــنار غزل تر بودن
خطبه ی چلچله جــــاری شده در دفتر عشق
ماه با چادر گلـــــدار چه محــــــشر بـــودن
زدن بوسه لب پنجــــره خوشـــــــتر باشـــد
یا لب چلچله ها سوره ی کـــــــوثر بــــودن
ماه و خورشید تویی مانــــــــع تردید تویی
عطر پیــراهن یوســـــف گـــــل امید تویی
نمره ی صندلی ام باز در آمد ، هشت است
ساعت رفتن من نیز به مشهد ، هشت است
همه جا مضربی از هشت و به تخت اعداد
آنکه امروز نشسته است به مسند هشت است
بین ما مردم ایران نود و نه درصد
عدد حاجتمان پنج نباشد ، هشت است
ما اسیران و فقیران و یتیمان توایم
لحظه شادی و غم دست به دامان توایم
گر نیاییم به پابوسی تو می میریم
همگی ماهی دریای خراسان توایم
تا خدا هست خدا دلخوشی ما این است
شیعه شاه نجف ملت ایران توایم
همه یک جور به دنبال بهشتند ولی
ما بهشتی شده گوشه ایوان توایم
گرچه ای شاه تو در کشور ما مهمانی
ما نمک گیر تو و سفره احسان توایم
تاکه حرف تو شود ما سر و پا نشناسیم
اصلا آقا به تو یک جور دگر حساسیم
طرهء مویی که افسون شد بُلندش می کنند
زُلف مِشکین و چَلیپا را کَمَندش می کنند
می برند و در حیاط خانه جایش می دهند
آن غزالی را که صیادان پسندش می کنند
بی سبب انگور نیشابور ما شیرین نشد
غورهء تلخی که دستت خورد قندش می کنند
هر که منظور نظر شد در بساط عاشقی
بر درِ درگاه سلطان مستمندش می کنند
شعر درهم برهمی گفتم که دیدم در حرم
خادمان با آب و جارو بند بندش می کنند
پس تو دریا هستی و کانون امواج خودی
سورهء عشقی که از سوی خدا نازل شدی
دلی از بند غم آزاد دارم
ز عمق سینه ام فریاد دارم
فتاده در سرم شور زیارت
هوای پنجره فولاد دارم
اگر آهوی حیرانم رضا جان
خوشم مانند تو صیاد دارم
خدا داند که من چه خاطراتی
میان صحن گوهر شاد دارم
خراسان را همیشه خاک بوسم
غلام حضرت شمس الشموسم
حال و هوای پر زدنم مشهدالرضاست
شوق تمام آمدنم مشهدالرضاست
آنجا مدینه دل ما کربلای ماست
یعنی حسین و هم حسنم مشهدالرضاست
مبعث غدیر موسم حج باز زائرم
وقتی تمام پنج تنم مشهدالرضاست
از سر پیچ جاده راه افتاد
با صفا صاف و ساده راه افتاد
پا برهنه پیاده راه افتاد
پدر خانواده راه افتاد
از اهالی ده به رسم وفا
باخودش داشت التماس دعا
امشب که خدا با تو نمایان شده آقا
انگار دلم تازه مسلمان شده آقا
از یاد برد نام بهشت ابدی را
هر کس که دلش اهل خراسان شده آقا
هرکس که رسیده است به جایی و مقامی
از خاک در خانه سلطان شده آقا
باید بنویسند که گنجینه ی عرشیم
درسینه ی ماعشق تو پنهان شده آقا
فهمیده ام ازهیمنه ی نورحضورت
با دیدن تو فا طمه خندان شده آقا
من راببر از خانه به می خانه،ترم کن
دستی سرگیسو زده دیوانه ترم کن
گره ای سخت زد و بغچه ی خود را برداشت
دلش اینبار هوای حرمی دیگر داشت
روستاییی فقیریست ولی باور داشت
شوق دیدار غریبالغربا بر سر داشت
چوب دستی به کف دست و قدم بر سر صحرا زده وپشت سر او کاسه ی آبی به زمین ریخت زنی پیر و
به او گفت که مادر برسان از من افتاده سلامم به امامم و بگو قوت پا نیست.بیایم به حضورت
به شفا خانه ی نورت برو فرزند گره زن پرِ این پارچه را کنج ضریحش به امیدی که شاید گشاید گره ها را
دل ما را
عدم بودیم تو با یک اشاره هستمان کردی
و تا گیریم دامانت سرا پا دستمان کردی
به پای بست شیخ عاملی پابستمان کردی
شراب ناب سقاخانه دادی مستمان کردی
همین یک کاسه ازآب حرم آنقدر گیرا بود
که گویا باده ی صد ساله در پیمانه ی مابود
آرام کن به جامی شور و نوای ما را
سلطانی و دمَت گرم (کریمی) داری هوای ما را
از سفرهء کریمان عمری است فیض بردیم
پر کرده ای همیشه تو کسیه های ما را
دادیم تا سلامی تحویلمان گرفتی
از خاطرت نبردی حتی صدای ما را
دل سودا زده سامان نپذیرد هرگز
کافر چشم تو برهان نپذیرد هرگز
آنکه بیمار نگاهی شده هنگام سحر
منت مرهم و درمان نپذیرد هرگز
با نگاه تو اگر عاشقی آغاز شود
جز به دیدار که پایان نپذیرد هرگز
دل اگر خانه ی هر بی سر و پایی گردد
اثر از گفته ی خوبان نپذیرد هرگز
عمر بی معرفت آبی است که از جو رفته
این زیانی است که جبران نپذیرد هرگز
ما در خانه ی سلطان سر و سامان داریم
هرچه داریم ز آقای خراسان داریم
دلم
بود و حرم بود و امامم بود و تنهایی
حرم قبله ، حرم کعبه ، عجب احرام زیبایی
به کنج دنج یک حجره ، تماشا داشت اوج او
دلم را کرد اقیانوس ، موسیقی موج او
دو رکعت گریه سر کردم ، دو رکعت خاک گل
کردم
دو رکعت با تمام سنگهایش درد و دل کردم
دل کندن دریا به ساحل بستگی دارد
به ماه نیمه، ماه کامل بستگی دارد
دل بردن و دل دادن و دل کندن و رفتن
کار جهان تنها به یک دل بستگی دارد
کار جهان را دل مشخص کند هرچند
دل هم خودش در اصل به گل بستگی دارد
هر خانهای حالش به مادر بستگی دارد
در این حرم اما به خواهر بستگی دارد
وصلاست آب ناب سقاخانه بر جنت
یعنی شفا اینجا به کوثر بستگی دارد
از مرکز ایران به پایین، دادن حاجت
حتما به تأیید برادر بستگی دارد
بینوا هرچه نوا داشته باشد بهتر
درد این عشق صدا داشته باشد بهتر
آنقدر صاحب این روضه کرم دارد که
بیشتر هرچه گدا داشته باشد بهتر
قلبمان می زند، انگار... به نقاره زدند
شاه امروز شفا داشته باشد بهتر
هرکه افتاده مسیرش دم سقاخانه
عطش کرببلا داشته باشد بهتر
می نشیند به دل این حرف اگر، حرف بجاست
هرکسی زائرآقاست دلش کرببلاست
عمری غبار حضرت معصومه ایم ما
تا در جوار حضرت معصومه ایم ما
هرچند بار حضرت معصومه ایم ما
در سایه سار حضرت معصومه ایم ما
اهل دیار حضرت معصومه ایم ما
نیست از چشم من که دریاتر
آفریده شدم سراپا، تر
دل من را خدای عزّ و جل
از همه خلق کرده رسواتر
دار عشق رضا که شد بدنم
سر ِ من را کشید بالاتر
عاشقم، دست از سرم بردار
سربلندم که می روم بر دار
نم نمک بوی بهاران میرسد
بوی سرسبزی ریحان میرسد
باز دل ها در تلاطم آمده
بار دیگر باز طوفان میرسد
باظهورش در کویر قم ولی
حلم و علم و فضل و عرفان میرسد
عیدی ام شکی ندارم امشب از
سوی آقای خراسان میرسد
مژده ای دادند ای هم میهنان
خواهر سلطان ایران میرسد
شاه بانوی من است و سرخوشم
از بهشتش بوی سوهان میرسد
از سر دیوانگی حالم بد است
آرزویم یک سفر قم-مشهد است
دست مرا گرفت و به دست قلم گذاشت
حسی که باز پای مرا در حرم گذاشت
حسی که اشکوار به چشمم قدم گذاشت
تا ((اشفعی لنا))به لبم دم به دم گذاشت
پس از کنار حجره ی پروین که رد شدم...
بی اختیار شعر سرودن
بلد شدم
لحظه ها لحظه های رویایی
چشمها چشمه های دریایی
ابرهای بهار میبارد
قلب های پُر خروش و شیدایی
آسمان محو تابش خورشید
چه طلوعی چه صبح زیبایی
دفتر باد لابه لای چمن
گرم نقاشی و گُل آرایی
و تو ای قبله ی دلِ مریم
روی دستِ مسیح می آیی
منّت خویش بر سرم بگذار
روی چشمم بیا قدم بگذار
باده از تاکِ گُهربار که باشد خوب است
نخل پُر شاخه ثمر دار که باشد خوب است
عشق یک سویه به مجنون نکند فایده گاه
نام ما هم به لب یار که باشد خوب است
حرم عشق، دم دست که باشد زیباست
یار، دیوار به دیوار که باشد خوب است
به سر خان کرم، دست طمع باید داشت
پس گدا هرچه طلبکار که باشد خوب است
شهر قم شد حرم آل پیمبر، یعنی
گُل در اُستان نمک زار که باشد خوب است
بنویسید قم، امّا بسرائید بهشت
حق شفیعِ همه را حضرت معصومه نوشت