شعر هیئت

اشعار آئینی

.

.

۸ مطلب با موضوع «حضرت رقیه (س) :: مولودیه» ثبت شده است

دختری آمد از قبیله ی نور

نذر راهش سبد سبد احساس

صورتش مثل قاب نرگس بود

سیرتش روح صد گلستان یاس

 

هر فرشته که می رسید از راه

یا اگر جبرئیل می آمد

به پر روسری گلدارش

تا ببندد دخیل می آمد

 

هر سحر بوسه می گرفتند از

مقدمش کاروانی از خورشید

یاسها چلچراغ ایوانش

با همان بالهای سبز و سپید

 

این کیست که بهشت شده رو نمای او

قصری هزار آینه شد سرسرای او

آمیخته به عصمت و توحید و معرفت

زرّینه خشت محکم اول بنای او

بانوی ماهتاب دمیده است تا فقط

هنگام خواب قصه بگوید برای او

سمت نگاه مشرقی اش صبح دائم است

خورشید سالهاست نشسته به پای او

عطر هزار باغچه گل در ترنّمش

شهر بهار ساکن سبز هوای او

آئینه تداعی لبخند فاطمه است

انگار روبرو شده با خنده های او

 

وقتیکه از سپهر مدینه طلوع کرد

خورشید زندگانی خود را شروع کرد

 

دوره ی غربت دلم سر شد

آسمان و زمین منور شد

حال و روز خراب دیروزم

با کرامات عشق بهتر شد

دام و دانه نشان من دادند

خود به خود این دلم کبوتر شد

مثل یک آسمان بارانی

چشمم از شوق مقدمی تر شد

بار دیگر حسین بابا شد

و عروس مدینه مادر شد

 

دختری را که عمه بوسیده

روی دست حسین خوابیده

 

زمین دوباره پُر از آیه های کوثر بود

تمام شهر پُر از بوی عود و عنبر بود

به ناز مقدم یاسی به عطر دلکش سیب

تمام پهنه ی ارض و سما معطر بود

به گِرد ماه وجودش ستاره میگردید

مَهی که یک سر و گردن ز ماه هم سر بود

برای آنکه قدم روی خاک نگذارد

فرشته ریخته بود و زمین پُر از پَر بود

عجیب نیست که اینقدر شاه بوسیدش

به جان فاطمه خیلی شبیه مادر بود

 

سروده شد غزل عاشقانه ی ارباب

رسید باب حوائج به خانه ی ارباب

 

منم و آسمانِ زیبایی

کهکشانی همه تماشایی

منم و روح های روحانی

صاحبان دَم مسیحایی

منم و خانواده ای که خدا

خلقشان کرده است رویایی

من غلام قبیله ای هستم

که غلامیش ، باشد آقایی

هرکدامی که نامشان ببری

قبله هستند خود به تنهایی

پسرانِ قبیله مادری اند

دختران قبیله بابایی

 

دخترانش اگر چه لیلایند

همه مجنونِ عشق زهرایند


 

این جلوه ها که سقف سحر را شکسته اند

وقت نزول ، کوه و کمر را شکسته اند

این نورها که میدَمَد از خانه ی حسین

تا روز حشر نرخ قمر را شکسته اند

با این همه فرشته اگر که پری شکست

چیزی عجیب نیست که سر را شکسته اند

از شوق انبیا همه از جانب بهشت

آن گونه آمدند که در را شکسته اند

وقتی که پا ز دامن زینب زمین گذاشت

ذرات خاک، قیمت زر را شکسته اند

 

از بس شده اسیر ِ تماشای مادرش

یک پلک هم نمیزند از روی دخترش

 

با فقیرانِ زمین باز خدا راه آمد

مژده ای آمده که سوگلی شاه آمد

آمد از راه شبِ ذره نوازی حسین

نمک سفره ی شاهانه ی این ماه آمد

به دل سرد زمین باز امیدی داند

یاس خوش عطر و گلاب حرمَ الله آمد

همه ناخواسته گشتند نمک گیر حسین

پیش از خواهش ما عیدی دلخواه آمد

نیست در هیچ کجایی خبر از تنهایی

قبله ی بی کسی هر دل آگاه آمد

کوری چشم بخیل همه ی عایشه ها

همه جا پر شده که فاطمه از راه آمد

 

حضرت زُهره ی زهرای حرم آمده است

زینت شانه ی سقای حرم آمده است

 

خانه ام عرش معلاست خدا میداند

مستی میکده برپاست خدا میداند

هر دلی مست تولاست خدا میداند

شب شب شادی زهراست خدا میداند

 

شهر پیغمبر اکرم متبرک گشته

خانه ام مهبط انوار ملائک گشته

 

من حسینم که دلم محرم اسرار بود

من حسینم که سرم نذر ره یار بود

من حسینم پدرم حیدر کرار بود

جد عالی نسبم احمد مختار بود

 

من حسینم کرمم وسعت چندین دریاست

مادرم حضرت صدیقه کبری زهراست