شعر هیئت

اشعار آئینی

.

.


پرپر شد و برگ و برش بیرون نیامد

پرپر زد و بال و پرش بیرون نیامد

 

کلاً بهانه بود آب و اینکه این شیر

از سینه هایِ مادرش بیرون نیامد...

 

....میخواست تا میدان رَوَد فردا نگویند

دیدی ربابه حیدرش بیرون نیامد!

 

مانند لیلا هم ربابه لشگری داشت

اصلاً که گفته لشگرش بیرون نیامد؟!

 

مثل ِ ابالفضل بچه اش خیلی جگر داشت

با تیغ و شمشیر اصغرش بیرون نیامد

 

وقتی به میدان زد کم آوردند پیش اش

یک جنگجو دور وبرش بیرون نیامد

 

با گریه ساکت کرد سپاهِ کوفیان را

حیف شد رَجَز از منبرش بیرون نیامد

 

تا که بگوید بچه ام نذر ِ حسین است

اشک از دو چشمانِ ترش بیرون نیامد

 

شرمندگیِّ شاه را تا که نبیند

از خیمه حتی آخرش بیرون نیامد

 

طفل ِ رضیع اش گوش تا گوشش جدا شد

تیر ِ سه پر از حنجرش بیرون نیامد...

 


نظرات  (۱)

  • اکبر شیراز
  • با سلام .خدا ان شا اله خیر بهتون بدهد که با این شعر زیبا و حزن اور تسلای خاطر دل رباب و ابی عبداله میشوید 
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی