شدخلق دنیا با صد و ده بار حیدر
بالاتراز بالا صد و ده بار حیدر
طوفان قلبم را نجف آرام کرده
آرامش دریا صد و ده بار حیدر
هر جا که در میدان گره برکار می خورد
ذکر لب طاها صد و ده بار حیدر
شدخلق دنیا با صد و ده بار حیدر
بالاتراز بالا صد و ده بار حیدر
طوفان قلبم را نجف آرام کرده
آرامش دریا صد و ده بار حیدر
هر جا که در میدان گره برکار می خورد
ذکر لب طاها صد و ده بار حیدر
آفتاب ظهر روزهجدهم
دید ساقی ایستاده پای خم
باخدایش عشق بازی می کند
صحبت ازافشای رازی می کند
کیست این ساقی رسول خاتم است
صاحب تفسیراسم اعظم است
من پنجمین ولی خداوند قادرم
همنام مصطفی و ملقب به باقرم
گنجینه ی علوم الهی است سینه ام
از نسل سفره دار کریم مدینه ام
مشهور شهرم و کرم ابراز می کنم
با یک نظر ز کار گره باز می کنم
عده ای بی سر و پا دور و برش خندیدند
پاسخ ناله و سوز و جگرش خندیدند
مادری بود و جوان مرگ شد و آخر کار
همچنان فاطمه بر چشم ترش خندیدند
همچو بسمل شده ای دور خودش می پیچید
به پریشان شدن بال و پرش خندیدند
کسی خبر نشد از غربت نهانی من
نیامده
به سرم بهر همزبانی من
فقط
غریب مدینه غم مرا فهمد
که
همسرم شده در خانه خصم جانی من
کجایی
ای پدرم؟ حال و روز من بینی
کمی
تو گریه کنی بهر ناتوانی من
آرام کن به جامی شور و نوای ما را
سلطانی و دمَت گرم (کریمی) داری هوای ما را
از سفرهء کریمان عمری است فیض بردیم
پر کرده ای همیشه تو کسیه های ما را
دادیم تا سلامی تحویلمان گرفتی
از خاطرت نبردی حتی صدای ما را
دل سودا زده سامان نپذیرد هرگز
کافر چشم تو برهان نپذیرد هرگز
آنکه بیمار نگاهی شده هنگام سحر
منت مرهم و درمان نپذیرد هرگز
با نگاه تو اگر عاشقی آغاز شود
جز به دیدار که پایان نپذیرد هرگز
دل اگر خانه ی هر بی سر و پایی گردد
اثر از گفته ی خوبان نپذیرد هرگز
عمر بی معرفت آبی است که از جو رفته
این زیانی است که جبران نپذیرد هرگز
ما در خانه ی سلطان سر و سامان داریم
هرچه داریم ز آقای خراسان داریم
آتش کشد زبانه ز دور و برم خدا
خاکسترش نشسته به روی سرم خدا
ای وای از تغافل اصحاب سینه چاک
این درد غربت است به جان میخرم خدا
دشمن غرور موی سپید مرا شکست
اما کسی نبود شود یاورم خدا
همدم یار شدن دیده تر می خواهد
پیر میخانه شدن اشک سحر می خواهد
عاشقی کار دل مصلحت اندیشان نیست
قدم اول این راه جگر می خواهد
بال و پرهای به دور و بر شمع ریخته گفت:
بشنود هرکه ز معشوق خبر می خواهد
هرکه عاش شده خاکستر او بر باد است
عاشق از خویش کجا رد و اثر می خواهد
هنر آن نیست نسوزی به میان آتش
پر زدن در وسط شعله هنر می خواهد
در ره عشق طلا کردن هر خاک سیاه
فقط از گوشه چشم تو نظر می خواهد
ظرف آلوده ما در خور سهبای تو نیست
این ترک خورده سبو رنگ دگر می خواهد
زدن سکه سلطانی عالم، تنها
یک سحر از سر کوی تو گذر می خواهد
تا زمانی که خدایی خدا پا بر جاست
پرچم حسن حسن در همه عالم بالاست
بساط عاشقی ما به پاست این شبها
زمان عاشقی باخداست این شبها
گناهکارقدیمی دوباره برگشته
صدای زمزمه ها آشناست این شبها
زمان بده به زمین خورده ای اله کریم
اگرمرابزنی هم رواست این شبها
هرکه سوز جگرواشک روانش دادند
برسرکوی مناجات امانش دادند
آنکه گردید نظرکرده صاحب نظران
جلوه حضرت معشوق نشانش دادند
دیده ای راکه مطهر شده بااشک سحر
جام وصلی زسبوی رمضانش دادند
سرخوشم از باده ای که یار دستم میدهد
جام اشکی که سحر دلدار دستم میدهد
همرهان بار سفربستند و من جا مانده ام
گفتم آخر روسیاهی کار دستم میدهد
وای از نفسم که در راه خطا خوارم نمود
او بهانه از سر اجبار دستم میدهد
دمی که سیر وجودم الی السما می شد
تمام صفحهی شعرم پر از خدا می شد
گمان کنم خبر از یار می رسد امشب
که باب فیض الهی به سینه وا می شد
به زخم کهنه ی چشم انتظارها دیگر
نگاه مرحمت دلبری دوا می شد
چه جلوه ای شده بر ظرف کوچک قلبم
که بند بند وجودم زهم جدا می شد
کنار سفره ی زیباترین مسافر عرش
دلم ز پنجه ی تنگ قفس رها می شد
به هر نسیم که در زلف یار می پیچد
به هر کرشمه گره ها زکار وا می شد
در این زمانه که مردم همه غریبه شدند
در این سکوت کسی با من آشنا می شد
چه بیقرار دلم میل سامرا کرده
خدا به حضرت نرگس پسر عطا کرده
در کربلا شمیم گل یاس آمده
لرزه به جان دشمن خناس آمده
از میمنه به میسره طوفان به پا شده
شاگرد رزم حضرت عباس آمده
--------
هردم که لب به لعل لبت واکنم علی
اسرارعشق خویش هویداکنم علی
از بس شبیه مادرمان راه میروی
قدری قدم بزن که تماشا کنم علی
-------
در سرزمین عشق تو سامان عالمی
جان حسین فاطمه جانان عالمی
ارباب زاده ای و همه نوکر توییم
تو سرور تمام جوانان عالمی
هر لحظه ای که آمد و از من خبر گرفت
حالات سجده های مرا در نظر گرفت
می دید عاشقانه مناجات می کنم
اغلب سراغی از من عاشق،سحر گرفت
نفرین به ضربه ای که نماز مرا شکست
رویم ز ضرب دست یهودی اثر گرفت
به طوف کعبه زنی پاک و محترم آمد
میان سینه ی او شعله های غم آمد
دخیل بست به دامان صاحب خانه
به سوی رکن یمانی دو سه قدم آمد
صدا زد ای که مرا میهمان خود کردی
بگیر روی مرا ، لحظه کرم آمد
همینکه دلنگران شد خدا اجابت کرد
صدای اُدخُلی از داخل حرم آمد
قدم نهاد به عرشی ترین مکان و سپس
شکاف سینه ی بیت العتیق هم آمد
میان خانه چه ها شد کسی نمی داند
فقط سلام ملک بود دم به دم آمد
سکوت خلق شکست و پس از گذشت سه روز
زمان جلوه نمایی دلبرم آمد
میان صورت او هر چه نور منجلی است
همین بس است ز مدحش که نام او علی است
زندگی شمس الشموسی آقازاده شاه طوسی
آسمونیا دسته دسته میان برا گهواره بوسی
(ذکر باب المراد سیدی یا جواد ع)۲
پدر با نگاهت ٬ترانه مادر می گیره
مدینه دوباره٬بوی علی اکبر ع می گیره ۲
امشب خدایی شد دلم
ابن الرضایی شد دلم ۲
((مولا جواد ابن الرضا ع ۲))
وقتی بساط عشق بازی چیده می شد
سجاده سبزی کنارش دیده می شد
یک پیرِ عاشق بادعای مستجابش
در امتحان عاشقی سنجیده می شد
صبرش اگر چه شهره ی هفت آسمان بود
گه گاهی از زخم زبان رنجیده میشد
گویا دوباره کوثری در بین راه است
کم کم سحر شام دل غمدیده می شد
از نور زهراییِ این فرزندخورشید
طومار غربت در جهان برچیده میشد
دانید این اسطوره دلدادگی کیست؟
در آسمانها این چنین نامیده میشد
او کیست؟آقازاده شمس الشموس است
آرامش جان و دل سلطان طوس است
حال و احوال گرفتار تماشا دارد
گریه ی عبـد گنـه کار تماشا دارد
آمدم گریه کنم تا که نگاهی بکنی
چون ستاره به شب تـار تماشا دارد
هر چه شد بین من و تـو ز همه پوشاندی
آبروداری ستـّار تماشا دارد
قلم
مطهر و صفحه مطهر و تحریر
به
آب و تاب کنم وصف آیه ی تطهیر
تو
کیستی که همه قاصرند از درکت
چگونه
می شود آخر تورا کنم تفسیر
مقابل
قدمت جبرییل زانو زد
ز
بس جلالیت ذات توست عالم گیر
به
پیشگاه شما از خدا پیام رسید
سلام
حضرت کوثر... سلام خیر کثیر
قسم
به لوح و قلم گر اراده فرمایید
به
باب میل شما می خورد رقم تقدیر
میان
خانه نشستید و ذکر می گویید
تمام
ارض و سماوات غرق این تکبیر
تمام خلق تو را در نقاب و دیده و بس
فقط خدا زخ تو بی حجاب دیده و بس
ای
جبرئیلم تا خدایت پرکشیدی
از
مادر چشم انتظارت دل بریدی
جز
ام لیلا کس نمیفهمد غمم را
من
پیر گشتم تا چنین تو قد کشیدی
تنها
نه دلگرمی مادر بوده ای تو
بر
خاندان فاطمه روح امیدی
کسی که فانی عشق است سر نمی خواهد
زیار خویش به جز یک نظر نمی خواهد
به خون سینه نوشتند بر درو دیوار
کسی که سوخت ز جایش اثر نمی ماند
برای سوختن چادر زنی مجروح
ز سوز این همه هیزم شرر نمی خواهد
پایان سال و وقت حساب و کتاب شد
پیشانی ام به محضرتان خیس آب شد
هر روز با گناه دلت را شکسته ام
بین من و تو این همه عصیان حجاب شد
گفتند پای نامه ما گریه میکنی
حال شما زدیدن نامه خراب شد
من در پناه چشمهایت سرفرازم
از اینکه آقای منی بر خود بنازم
باشد تماشایی مناجات دل من
با نم نم گریه بود راز و نیازم
شد خاکساری حریمت آبرویم
خاک کف پای تو شد مهر نمازم
سرای دیده بارانی است مردم
دگر وقت پریشانی است مردم
رسیده باز بوی فاطمیه
هوای شهر طوفانی است مردم
گرفته غم چنان راه نفس را
که گریه هست،آوا نیست مردم
نماز
عشق به پا می کنم به نام حسین
به
نای سینه نوا می کنم به نام حسین
تو
زینبی و همه قاصرند از وصفت
کتاب
عشق تو وا می کنم به نام حسین
به
نام دلبرت اذن دخول می گیرم
طواف
کوی تو را می کنم به نام حسین
به
نام نامی معشوق شهره اند عشاق
تو
را همیشه صدا می کنم به نام حسین
من
از تو یاد گرفتم چنین عبادت را
میان
سجده دعا می کنم به نام حسین
قسم
به سجده ی تو اعتقاد من این است
نماز
سوی خدا می کنم به نام حسین
تو
آمدی که بگویی برای قرب خدا
وجود
خویش فدا می کنم به نام حسین
دمشق
و کربلا هر دو تربت عشق است
شب
ولادت تو وقت صحبت عشق است
آسمان در طلوع یک خورشید
میکند روزهای خود تمدید
این چه نوریست در افق پیدا
این چه نوریست نور عشق و امید
در سحر جلوه اش که می گوید
نور او فاطمیست بی تردید
در میان سکوت سرد حجاز
گوش دل یک صدای ناز شنید
خبری آمد از سرادق عرش
گل بریزید فاطمه خندید
پدرش دور خانه می گردد
بر لبش ان یکاد یا توحید
چشم در چشم کودکش دائم
می نماید خدای خود تمحید
تا که دستی برد به گیسویش
هر چه دلداده را کند تهدید
دیدگان حدیث روشن شد
تا که نور جمال او را دید
جبرئیل آمد و تبرک کرد
بال خود را به صورتش مالید
مثل گردونه زمین و زمان
با ملائک بدور او چرخید
او که باشد امیر انس و جان
سومین نسل حضرت سلطان
یا من بزیارته ثواب زیارت سید الشهدا یرتجی :
ای بلندای عشق قامت تو
ای سلام خدا به ساحت تو
خاک بوس سیادت تو زمین
جایگاهت ولی به عرش برین
آسمانی ترین مسافر خاک
قدرو شان تو کی شود ادراک
ای ذراری حضرت زهرا
بنده با ارادت زهرا
افتخارت همین بس ای والا
باشی از نسل سیدالنجبا
بسکه بودی تو فاطمه سیرت
مصطفایی منش علی صولت