شعر هیئت

اشعار آئینی

.

.

وقتی بساط عشق بازی چیده می شد

سجاده سبزی کنارش دیده می شد

یک پیرِ عاشق بادعای مستجابش

در امتحان عاشقی سنجیده می شد

صبرش اگر چه شهره ی هفت آسمان بود

گه گاهی از زخم زبان رنجیده میشد

گویا دوباره کوثری در بین راه است

کم کم سحر شام دل غمدیده می شد

از نور زهراییِ این  فرزندخورشید

طومار غربت در جهان برچیده میشد

دانید این اسطوره دلدادگی کیست؟

در آسمانها این چنین نامیده میشد

 

او کیست؟آقازاده شمس الشموس است

آرامش جان و دل سلطان طوس است

 

او مثل نوری جلوه کرد و بهترین شد

همچون رسول الله پیغمبر ترین شد

از آسمانها آمد و جاری تر از اشک

مانند زهرا مادرش کوثرترین شد

سر تا به پایش بود توحید مجسم

بر باده رب الکرم ساغر ترین شد

او چندسالی گرچه مهمان بود مارا

اما تجلی کرد و نام آور ترین شد

بر تار گیسویش گره خورده دل ما

این شاه زاده ،تک پسر، دلبرترین شد

شد زندهیاد یوسف لیلا دوباره

ابن الرضا بود و علی اکبر ترین شد

در چند جایی که عیان شد غیرت او

با نام زهرا مادرش حیدر ترین شد

 

فرمودبابایش از او بهتر نباشد

مولود ازاو بابرکت تر نباشد

 

او آمد و ابن الرضایی کرد مارا

از برکت نامش خدایی کرد مارا

مشتی زخاکیم و قدم بر ما نهاد و

تاعرش بردو کبریایی کرد مارا

دست کریم این امام ذره پرور

یک عمر مشغول گدایی کرد مارا

صوت دل آرای مناجاتش سحر ها

سر مست جانان و هوایی کرد مارا

بوسیدن خال رطب دارش در این ماه

مهمان بزم باصفایی کرد مارا

یک قطره ی اشک از کنار سفره ی او

هر نیمه شب مردی بکایی کرد مارا

از گوشه صحن و سرای کاظمینش

مست حسین و کربلایی کرد مارا

 

نیمه نگاه اوست تسکین الفؤادم

کلب امیر کاظمین ،عبدالجوادم

 

لبخند او آرامش جان رضاشد

یوسف شدو مهمان کنعان رضا شد

سجاده بابا شده گهواره ی او

لالایی اش آهنگ قرآن رضا شد

ابرو تکان می داد و بابا عشق میکرد

با غمزه ای جانانه جانان رضا شد

آمد که باقی مانده توحید باشد

با نام او شیعه مسلمان رضا شد

قدش عصای پیری ِ این پیرمرد است

قد راست کرد اصل ارکان رضا شد

هر کس که از باب الجواد آمد زیارت

با دست پر مشمول احسان رضا شد

اما خدالعنت کند فامیل  بد را

که باعث قلب پریشان رضا شد

 

امشب دلم جایی دگر هم پرگشوده

ارباب ما آغوش بر اصغر گشوده

 

امشب نمی دانم چرا در پیچ و تابم

اشک دو چشمانم کند نقش بر آبم

می جوشم و می جوشم و لبریزم از اشک

چله نشینی پای خَم کرده شرابم

امشب دخیل گوشه گهواره هستم

دلگرمم و ایمن قیامت از عذابم

عشاق را گویم ازین پس تا قیامت

با نام اصلیم کنید اینسان خطابم

عالم همه دانند در کوی محبت

من ریزه خوار سفره ی طفل ربابم

با اذن سقا در حرم سرباز عشق ِ

ششماه سردار خیام بوترابم

ای کاش همچون حق شناس پاک طینت

عبد علی اصغر کند  زهرا حسابم

 

حالا که غم الود گشته ناله هایم

انگار باب القبله ی کرب و بلایم

 

اورا خدا می خواست مه پاره ببیند

مسند نشین کنج گهواره ببیند

بر روی دستان پدر با کام عطشان

با روی خونین ، حنجری پاره ببیند

وقتکه جسمش روی دستان پدر بود

آقای عالم را چه بیچاره ببیند

یک عمر با زخمی که مانده روی سینه

دور حرم بانویی آواره ببیند

اما در آخر چون عموجانش ابالفضل

اورا صف ِمحشر همه کاره ببیند

 

لب تشنگان  اشک را این طفل ساقیست

شش ماه تا قربانی ششماه  باقیست

 


 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی