شعر هیئت

اشعار آئینی

.

.

۱۱۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امام نقی(ع)» ثبت شده است

چشم ناهید گریه کرده به تو

ماه و خورشید گریه کرده به تو

آسمان مدینه از دردت

بسکه رنجید گریه کرده به تو

حال آشفته وضع زارت را

هر کسی دید گریه کرده به تو

زائری که برای کفترها

دانه پاشید گریه کرده به تو

غصه از دست غصه های دلت

زار نالید گریه کرده به تو

 

سالیانیست دل ما خون است

مثل وضعت نزار و محزون است

 

او کریم است و بدنبال گدا میگردد

کار صد حاتم طائی بدرش نوکری است

بنویسید به هر خاک بقیع این مصرع

بی حرم ماند بفهمند حسن مادری است

***

من فقیرم،فقیر جود شما

پس بیا و کرم عنایت کن

من گدایی کنم بدرگاهت

تو برات حرم عنایت کن

غصه نخور کبوتر ، دوباره پر می گیری

ایشالا از فاطمه ، اذن سفر می گیری

پر می زنی با گریه ، برای این گداها

از حرم خاکیه ، زهرا خبر می گیری



غصه نخور کبوتر ، تمومی داره دوری

هر طوری باشه باید ، بریم بقیع یه جوری

بریم با بال خاکی ، زائر مجتبا شیم

آخه حسن غریبه ، آخه تا کی صبوری؟


تو خواب دیدم خاک بقیع یه گنبد طلا روشه
توی حرم آینه کاری، با یه ضریح شش گوشه

تو خواب دیدم کبوترا به روی گنبد میپرن
گلدسته های با صفا از زائرا دل میبرن

رو سر درا، اذن دخول ایوونای طلا کاری
صفه برای خادمی، غوغاست برای کفشداری

این چنین احساس کردم بین رؤیا بارها

می زنم بوسه به دست و پایت آقا بارها

 

خواستم تا مهزیارت باشم امّا روز و شب

سبز شد در پیش رو «امّا ـ اگرها» بارها

 

با چنین وضع وخیم و رو به قبله بودنم

حال و روزم را شدی هر روز جویا بارها

 

زندگی بی نگاریعنی چه؟

عشق باشدقرار یعنی چه؟

آنکه عاشق نشد چه میداند

مردن ازعشق یاریعنی چه؟

آسمان آستان معشوق است

انتظارمزار یعنی چه؟

درسجده ها به جای دعاگریه میکنم

جای تمام نافله ها گریه میکنم

گفتی که "کشته ی عبراتم" حسین جان

زین پس به جای نام شما گریه میکنم!

فرقی نمیکند حرمت با حسینیه

در ماتم شما همه جا گریه میکنم

پر زدم سمت شما بال و پرم خاکی شد

پیش رو ، دور برم پشت سرم خاکی شد

 

آمدم گریه کنم ناله غربت بزنم

دهن نوحه گر و پلک ترم خاکی شد

 

سر شب آمدم اما به سیاهی خوردم

غصه قبرتو خوردم سحرم خاکی شد

 

گرچه خاکی است ولی مرقد او کعبه ماست

نام آن گرچه بقیع است ولی عرش خداست

 

حرم کرب و بلا جلوه‌ی بیت الحسن است

حسنیه است به هر جا که حسینیه به پاست

 

طالع هر که حسینی‌ست یقینا حسنی است

که حسین‌ بن‌ علی هم حسن دوم ماست

 

حسنی هستم و از حشر چه باکی دارم؟

که سر و کار غلامان حسن با زهراست

 

نام ما را بنویسید پریشان علی

شیعه مملکت و خطه ی سلمان علی

همه شب سفره ما پر شده با نان علی

کار زهراست که هستیم مسلمان علی


سالیانی است که مسکین و فقیر نجفیم

پادشاهیم ,غلامان امیر نجفیم


شاه ما صاحب لوح و قلم است ای مردم

مهربان است خدای کرم است ای مردم

مونس لحظه ی شادی و غم است ای مردم

از علی هر چه بگوییم کم است ای مردم


ما کجا مدح علی,هرچه بگوییم خطاست

مدح او کار خداوند و نبی و زهراست



الهی کوفه را لطف و صفا نیست
نشان از ناله های مرتضی نیست

تمام نخلها چشم انتظارند
که آبی بهتر از اشک وفا نیست

یتیمان چشم بر در بیقرارند
خبر از نان خرمای خدا نیست

فقیری گوشه ی ویرانه گریان
غم او را کسی مشکل گشا نیست

ولی نامرد ملعون ابن ملجم
شده خندان و در چشمش حیا نیست

نمک نشناس می خندد به زینب
که زینب شد یتیم ای وای امشب

این روزها تمام تنم درد می کند
مانند فاطمه بدنم درد می کند

گفتم حسین بر کفنم جوشنی نوشت
در دست بی کفن کفنم درد می کند

زین خجلتی که می کشم از شیر خوردنم
در پیش زینبم دهنم درد می کند

خاکیَم بس که زمین خوردم و غفلت کردم

آه دیگر به زمین خوردنم عادت کردم


چقدر توبه شکستم ، چقدر برگشتم

چقدر پیش تو احساس خجالت کردم



جای تو دل به همه دادم و خارم کردند

رحم کن بر من ساده که حماقت کردم



 

می زنم می ، می کشم هو، ساقی کوثر، علی

می کند عشق تو در روز جزا محشر، علی

 

ابروی تو قابِ اَو اَدنای پیغمبر ، علی

حب تو تنهی عن الفحشاءِوالمنکر، علی

من کیم من خاک پای میثم و قنبر علی

 

یک نخ از هر وصلهء نعلین تو حبل المتین

پرده دار رازهای چاه تو روح الاَمین

 

در امان می ماند از کِید همه این سرزمین

یا امین الله فی ارضه امیرالمؤمنین

سایهء تو هست حتما" بر سر رهبر، علی

 

دلم از زلف پریشان تو آشفته تر است

سهمم از هجر تو چشم تر و خونِ جگر است



ذره ای خاک شود مانع وا گشتن پلک

پاک بنما که چنین بودن من درد سر است



با خبر نیست کسی از غم پنهانی من

با وجودی که دلم از تب تو شعله ور است


 

بر دل غمزده امید و رجا می آید

بنشینید همین جا که خدا می آید

 

چقدر دور و بر سفره گدا می آید

چون علی کرده دعا، حال بکا می آید

گریه کردن فقط انگار به ما می آید

 

کار ما چیست؟ چنان ابر، فقط باریدن

تا سحر بر سر سجادۀ شب نالیدن

 

بی سر و پا شدن و حلقه به در کوبیدن

کار او چیست فقط جرم و خطا پوشیدن

این ندایی است که از ارض و سما می آید

 

پر شکسته ی من را ببین خدای کریم

ببین چگونه شدم مُستکین خدای کریم

 

نشسته ام سر راهت مگر نظر بکنی

تویی غنی و منم خوشه چین خدای کریم

 

به هر که رو زدم اصلاً به من محل نگذاشت

نزن تو روی مرا بر زمین خدای کریم

 

هر جا نگاهم خورد دیدم رد پایت

ای جان عالم مست گیسوی رهایت

دارم دعا می خوانم و لبریز اشکم

انگار باران زد به چشمم از دعایت

از لابلای این صداهای شکسته

دارد تداعی می شود سوز صدایت

ای آخرین منجی بیا برگرد برگرد

داریم یک عالم دل عاشق برایت

اینجا کبوتر در کبوتر درد داریم

در آستانت گوشه ی دارالشفایت

مشتاق آن آدینه ی موعود هستیم

حتماً که هست آقا شما هم از خدایت

آقا جسارت می شود یک استخاره

بین نماز مغرب خود تا عشایت

شاید جواب استخاره خوب آمد

شاید مقدرشدبیایی درنهایت

امشب شب قدر است قدری استغاثه

کردم که بر جانم خورد درد و بلایت

قرآن به سر می گیرم و می گیرم احیاء

شکر خدا که باز شد تقدیرم احیاء

به هر جایی که ذکر و خیر مولای کریمی هست

یقینا روی بامش رد بال یاکریمی هست

چه شب های دل انگیزی دوباره جمع مان جمع است

خدا را شکر بر لب یا علی و یا عظیمی هست

شبانگاه از میان کهنه کاران سر در آوردم

دلم مرهون لطف این گدایان قدیمی هست

اگرچه در سحرگاهی شنیدی ناخوش احوالم

ولیکن در شب احیا فرستادی به دنبالم

"رئوف بالعباد" من بیا دستم بگیر امشب

که دیگر من نخواهم زد لگد بر بخت و اقبالم

تو دادی آب و نانم را شدم جلد یکی دیگر

زمین خوردم نفهمیدم ببین زخم پر و بالم

مرگ خود را اگر این گونه تمنا دارد

سالیانی ست که در دل غم زهرا دارد

 

روضه ی فاطمیه روضه ی معمولی نیست

شرح دوران غریبی‌ست که مولا دارد

 

شرح قومی‌ست که در موعد یاری امام

جای لبیک، فقط شاید و اما دارد

 

شیرش حلال آنکه مرا خاک پاش کرد

نانش حلال آنکه مرا مبتلاش کرد

 

هر آنچه می دهد کرمش کم نمی شود

باید کریم بلکه کرم را گداش کرد

 

پایم اگر به سمت جهنم نمی رود

دستم توسلی به ضریح عباش کرد

 

ای روزه دار ، افطار محتاج یک دعایم

ای روزه دار ، افطار محتاج یک دعایم

با نامه ی سیاهم ، قلب تو را شکستم

آلوده و گنهکار ، محتاج یک دعایم

خیلی دلم گرفته ، از تو خبر ندارم

با این وجود دلدار ، محتاج یک دعایم

تا خواستم بیفتم ، دست مرا گرفتی

این بار هم چو هر بار ، محتاج یک دعایم

نیمه شب تا که دلت بیدار شد ، دیدی چه شد؟

لحظه ی اقرار و استغفاز شد ، دیدی چه شد؟

آنقدر توبه شکستی که خودت قلبت شکست

توبه هایت پشت هم تکرا شد ، دیدی چه شد؟

آبرویت داشت می رفت از گنه پیش همه

پیش من وقتی همه انکار شد ، دیدی چه شد؟

بدِ مرا تو بخوب خودت بدل کردی

به وعده های خودت بارها عمل کردی

حقیر بودم اما تو زود نام مرا

بزرگ کردی و آوازه ی محل کردی

به هر که رو زده بودم مرا معطل کرد

ولی تو مشکل من را چه زود حل کردی

یا رب الهی العفو ، یا رب الهی العفو

یا رب الهی العفو ، یا رب الهی العفو

کی می شود که از من تنها خدا بماند

ناپاکیم بریزد پاکی به جا بماند

من لایق عطای ماه خدا نبودم

پس این تویی که خواهی دل با خدا بماند

یا رب الهی العفو ، یا رب الهی العفو

یا رب الهی العفو ، یا رب الهی العفو

حالا که آمدم با حال دعا و توبه

ای کاش که همیشه حال دعا بماند

آمد محب حیدر عطشان جام کوثر

تا جرعه ای بنوشد ، با مرتضی بماند

یا رب الهی العفو ، یا رب الهی العفو

یا رب الهی العفو ، یا رب الهی العفو

ای خدا از کجا آمده ام تا به کجا می‌بَریَم

بی پر و بالم و با دست دعا می‌بَریَم

هر شب از لطف تو هم سفره ی ابرارم من

این چه لطفی ست که با دل همه جا می‌بَریَم

چه مبارک سحری هست و چه فرخنده شبی 

که تو با توبه‌ ای از دل به سماء می‌بَریَم

خضر  عشاق گرم دیدن بود

سیل اشک آمد و آب را گم کرد

علی اکبر که بر زمین افتاد

آسمان آفتاب را گم کرد

خواست تا خیمه پَر کشد اما

شیر زخمی عقاب را گم کرد

شبا که گریه می کنم به حال زار خودم

یواش یواش یادم میره گریه به حال خودم

الهی العفو که می گم صدام میره به بالا

گریه که آتیش می گیره دلم میره کربلا

شب جمعه است بی خیال خودمم

خودم اینجا با دلم تو حرمم

آمدم سوی تو راهی وا کُنم ، تا وقت هست

آمدم شاید تو را پیدا کُنم ، تا وقت هست

تا شب اِحیای تو کارم توسل کردن است

قصد دارم خویش را اِحیا کُنم ، تا وقت هست

نامه ی اعمال من را می دهی در دست راست ؟

زود باید برگه را امضاء کُنم ، تا وقت هست

به رو سیاهیم ، اقرار می کُنم ... العفو

برای خوب شدن ، کار می کُنم ... العفو

مرا تو می خری و پاک می کُنی اما

منم که آینه را تار می کُنم ... العفو

رسیده ام که خودم را نشانِ تو بدهم

به هر بهانه ای تکرار می کُنم ... العفو

دم نمی‌فهمد دمی هم بازدم را هیچ‌وقت

 

مردم بی‌غم نمی‌فهمند غم را هیچ‌وقت

 

 

 

چشم واکردیم محو گنبدت بودیم باز

 

ما نفهمیدیم این نوع از کرم را هیچ‌وقت

 

 

 

حال که برداشتم سمتت قدم ای کاش که

 

جز به راه طوس نگذارم قدم را هیچ‌وقت

 

 

 

دلم آشفته و حالم مشوش

دو چشمم غرق خون، قلبم پر آتش

به درگاهت پناه آورده‌ام من

شکایت دارم از این نفس سرکش

 

فقیر و بی‌نوا، اَشکُو اِلیکَ

اسیر و مبتلا، اَشکُو اِلیکَ

نشد از خوف تو پُر اشک، هیهات

ز چشم بی‌حیا، اَشکُو اِلیکَ

 

شدم بی‌بال و پر بین قفس‌ها

دگر تنگ است در سینه نفس‌ها

پناه آورده ام سوی تو امشب

من از دست هواها و هوس ها

 

بى تو درخت میوه هم بدون بار می شود

گل بدون باغبان شبیه خار می شود

 

ماسر و وضع خویش را این دو سه شب ندیده ایم

گرد و غبار که رسید آینه تار می شود

 

من از پیاده بودن خودم پیاده تر شدم

خوشا بحال آن که شب به شب سوار می شود

 

اینگونه اگر مست ترین مست جهانم
شور حسن ابن علی افتاده به جانم

جا نیست بنوشم، به سرم باده بریزید
تا غرق شراب آیه‌ی تطهیر بخوانم

در مأذنه‌ی میکده افزوده‌خداوند
یک «اشهد اَنّ الحسن»ی هم به اذانم

افتادم ازآن رویِ پُر از نور، به سجده
بند آمد ازآن زلفِ پر از تاب زبانم

چون لوح و قلم مستم و صد بار نوشتم:
من عاشق آقای جوانان بهشتم


به نبی ثمری به علی پسری
تو به پیکر فاطمه بال و پری
تو به شام سیاه دلم سحری
تو فقط به اشاره دلم ببری
که تو آخر جود و کرم حسنی

به قشنگیِ تو احدی نبوَد
به شجاعتِ تو اسدی نبوَد
و به جز نفست مددی نبوَد
تو بتاب، قمر عددی نبوَد
که تو آخر جود و کرم حسنی

پر کرده ای وجود مرا از قدیم تو
آئینه ی صفات خدای رحیم تو
آقا تمام شهر گدا و کریم تو
یا ایها الکریم ما آمدیم تو  :

این دست های خالی ما را رها مکن
از خود حساب سفره ما را جدا مکن

تو آمدی و ماه خدا آبرو گرفت
خورشید در برابر روی تو رو گرفت
«
باید برای بردن نامت وضو گرفت»
از دست مهربان تو امشب سبو گرفت

صلح تو اعتبار قیام حسین بود
مولا ! اطاعت از تو مرام حسین بود

 

ای عشق ببین حال پریشانی ما را

ای شوق نشان آتش حیرانی ما را

ای شور بیاور میِ توفانی ما را

تا صبح ببین ناد علی خوانی ما را

 

ما مرد شرابیم اگر هست بیارید

ما را به در بیت علی مست بیارید

 

دیدند همه قبله ی دنیا شدنش را

ذوق علی و گرم تماشا شدنش را

دیدند و ببینید مهیا شدنش را

لبخند علی و شب بابا شدنش را

 

تنها نه پدر عاشق خندیدن او بود

تا صبح نبی منتظر دیدن او بود

 

شهرالصیام برهمه دلها مبارک است

ماه نماز و روزه و تقوا مبارک است

بر طایی طریق الی الله ، هرنفس

یا جنبشی که میکند اینجا مبارک است

شهرشلوغ رحمت پروردگاری است

هر اشتیاق دل به مصلی مبارک است

یا کریم  ایام اعتکاف مه نور شد ولی

این فیض پشت خانه زهرا مبارک است

کوی امید کوی بنی هاشم است و بس

عرض ادب به ساحت مولا مبارک است

یا مرتضی علی پسرآورده همسرت

امشب تصدقی بده ،آقا مبارک است

 

نطق مرا عنایت تو باز میکند

تا سرسرای عشق تو پرواز میکند

 

ترنّم جلواتت نسیم آورده

وَ بوی نرگس چشمت شمیم آورده

خدا برای خودش آینه پدید آورد

دوباره یاعلی و یاعظیم آورده

تبارک اله از این خلقت خداوندی

دوباره دست کریمی ، کریم آورده

آماده شد سفره ، کرم ، خِیل گداها

می آید امشب واژه واژه رمز دریا

مهمان ویژه آمده بر سفره ی ما

مهمان نباشد میزبان عرش اعلا

امشب صفا می بارد از دست کریمی

باید بخوانم یاعلیُّ یاعظیمی

حال من این روزها چون حال مشهد خوب نیست

چون ز سامرا خبرهایی که آمد خوب نیست

 

پرچم مشهد به سمت کربلا چون می‌وزید

حال اگر در گردشش گردد مردد خوب نیست

 

زائری از دور گشتم، در مرام عاشقان تو شود

وقتی که سوم شخص مفرد خوب نیست

 

همدم یار شدن دیده تر می خواهد


پیر میخانه شدن اشک سحر می خواهد

عاشقی کار دل مصلحت اندیشان نیست

قدم اول این راه جگر می خواهد

 

بال و پرهای به دور و بر شمع ریخته گفت:

بشنود هرکه ز معشوق خبر می خواهد

هرکه عاش شده خاکستر او بر باد است

عاشق از خویش کجا رد و اثر می خواهد

هنر آن نیست نسوزی به میان آتش

پر زدن در وسط شعله هنر می خواهد

در ره عشق طلا کردن هر خاک سیاه

فقط از گوشه چشم تو نظر می خواهد

ظرف آلوده ما در خور سهبای تو نیست

این ترک خورده سبو رنگ دگر می خواهد

زدن سکه سلطانی عالم، تنها

یک سحر از سر کوی تو گذر می خواهد

تا زمانی که خدایی خدا پا بر جاست

پرچم حسن حسن در همه عالم بالاست

 

می شوم اشک در این قافیه دریا دریا

می روم آخر این بادیه دریا دریا

آمدم در گذری که شده مجنون مجنون

می نویسم لب این حاشیه لیلا لیلا

گوشه ای داده به من چشم تو پائین پائین

می برندم ز همین زاویه بالا بالا

سر من گرم شد از گفتن حیدر حیدر

و شنیدم ز همان ناحیه زهرا زهرا

 

دست تقدیر نوشت آینه ای می آید

روی پرچین بهشت آینه ای می آید

 

به یمن مِهر تو شد از سراب، آب درست

بدون مِهر تو از آب شد سراب درست

 

نگاه کردن تو خلقت است تکویناً

نگاه کردی و شد ماه... آفتاب... درست

 

خدا به طرح تو پرداخت، شد امام درست

خدا به شرح تو پرداخت، شد کتاب درست

 

مجموعه ی صفات خدا می شود حسن

اسماء ذات، وقت دعا می شود حسن

 

نه رو به مکه، رو به مدینه نشسته ایم

وقت نماز، قبله ما می شود حسن

 

صد تا پسر به فاطمه روزی کند خدا

یا می شود حسین، و یا می شود حسن

 

از بس که اشک ریخته ای پای بسترم

صد بار شده آسمان آوار بر سرم

ساعات آخرم شده زهرای کوچکم

نزدیک تر بیا که تو را سیر بنگرم

آخر نشد به رخت عروسی ببینمت

هر آرزو که بود سوی گور میبرم

ای بانویی که زنده شد عصمت ز نام تو

پیک خداست حامل عرض سلام تو

ای  آفتاب لم یزلی  همنشین تان

ای کوثر بهشت نبی هم کلام تو

بیت الحرام معتکف مسجد شماست

غار حراست چله نشین طعام تو

خدا سند زده دل را به نام مادرها

فتاده لیلی لیلا به دام مادرها

بهشت و عرش برین زیر پای مادرهاست

چگونه شرح دهم از مقام مادرها

برابری بکند با طعام های بهشت

طعام سوخته یا اینکه خام مادرها

شب گذشته کمی خوب شد سخن می گفت

برایم از خودش از حال خویشتن می گفت

 

از اینکه سنگ گرفته به معجرش به سرش

و یک به یک همه اش را برای من می گفت

 

به اهل بیت پیمبر چقدر ایمان داشت

کنار ما سه تن از پنج تن می گفت

 

می سوزم و چو شمع سحر آب می شوم

از غصه ی فراق تو بی تاب می شوم

 

دارم به پای پیکر تو گریه می کنم

بر لحظه های آخر تو گریه می کنم

 

اکنون که زخم رفتن تو بر جگر نشست

این کوه درد بر سر دوش پدر نشست

 

به نام زینت اشعار دفترم مادر

تمام زندگی ام سایه ی سرم مادر

موفقیت من از دعای خیر توست

خلاصه ی همه ی عشق و باورم مادر

تو بوده ای که پر و بال داده ای من را

فقط به قصد هوای تو می پرم مادر

نبینمت که نشستی و اشک میریزی

فدای موی سپید تو مادرم مادر

به چادر تو همیشه پناه آوردم

چرا که بوده ای آخر تو سنگرم مادر

تو روز اول خلقت مرا سوا کردی

اگرکه عاشق نام پیمبرم مادر

اگر که فاطمه ی تو فدائی ات بوده

منم فدائی زهرای اطهرم مادر

سند زدی دل مرا به نام دامادت

به یک دعای تو شیدای حیدرم مادر

 

تویی که در همه عالم سرآمدی خانم

تویی که دار و ندار محمدی خانم

 

ذکر تو تا می رسد ، اذکار یادم می رود

می سپارم دل به تو ، دلدار یادم می رود

بر لبم لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ هست بس

آنقدر شادم که استغفار ، یادم می رود

چون که از مُستَشهَدین بَینَ یَدیکُم کرده اند

مرگ و قیل و قال آن انگار یادم می رود

تو و تاول وگرمی آفتاب

منو فکر دلشوره های رباب

زبان بسته ای یا ادب کرده ای ؟

بمیرم برایت که تب کرده ای

به لب های خشکت زبان می زنی

زبان را به سقف دهان می زنی

گرچه بار گنهم بُرده به تبعید مرا

باز با روی سیه یار پسندید مرا

با روی باز چنان بُرد در آغوش خودش

اصلا انگار گنه کار نمی دید مرا

چرخ ها را زده ام آمده ام خانه ی تو

خودمانی ، کسی جز تو نفهمید مرا

بساط عاشقی ما به پاست این شبها

زمان عاشقی باخداست این شبها

گناهکارقدیمی  دوباره برگشته

صدای زمزمه ها آشناست این شبها

زمان بده به زمین خورده ای اله کریم

اگرمرابزنی هم رواست این شبها

هرکه سوز جگرواشک روانش دادند

 

برسرکوی مناجات امانش دادند

 

آنکه گردید نظرکرده صاحب نظران

 

جلوه حضرت معشوق نشانش دادند

 

دیده ای راکه مطهر شده بااشک سحر

 

جام وصلی زسبوی رمضانش دادند

 

سرخوشم از باده ای که یار دستم میدهد

جام اشکی که  سحر   دلدار دستم میدهد

 

همرهان بار سفربستند و من جا  مانده ام

گفتم  آخر   روسیاهی   کار دستم میدهد

 

وای از نفسم که در راه خطا خوارم نمود

او   بهانه  از  سر   اجبار  دستم  میدهد

 

پر شکسته ی من را ببین خدای کریم

ببین چگونه شدم مُستکین خدای کریم

 

نشسته ام سر راهت مگر نظر بکنی

تویی غنی و منم خوشه چین خدای کریم

 

به هر که رو زدم اصلاً به من محل نگذاشت

نزن تو روی مرا بر زمین خدای کریم

 

سلام ماه مبارک سلام ماه خدا
سلام ماه پذیرایی خدا از ما
 
سلام شهر طهورای ساکنان زمین
سلام چشمه ی تنزیه عالم بالا
 
ببین بسوی تو قرآن به دست آمده ام
سلام شهر تلاوت، سلام ماه دعا
 

ای کاش ببینیم همه ماه نهان را

همراه طلوع تو شروع رمضان را

 

با تلخی اشک غمت افطار نمودیم

از مسجدمان تا که شنیدیم اذان را

 

چندیست که چشمان زمین بی تو ندیده است

از باد صبا آن نفس مشک فشان را

 

آن کس که سر به مقدم جز او نمی زند

چون کلب راه پرسه به هر کو نمی زند

 

این نامرتبى مرا سرزنش نکن

آشفته حال شانه به گیسو نمى زند

 

لنگى که پهن کرده ام اینجا عبادت است

سجاده با گلیم گدا مو نمی زند

 

آغاز می کنم سخنم را به یاحسین

 

در می زنم به خانه ی معبود با ... حسین

 

کاری به خاطر رمضانم نکرده ام

 

اما گرفت دست تهیِ مرا ... حسین

 

ما روزه دارها همه یاد لب تواییم

 

ای تشنه لب تر از همه ی تشنه ها ... حسین

 

آخر مرا برای خودش می خرد شبی

 

من میشوم مسافر کرببلا ... حسین

 

غافرالذنب نگو حضرت غفار بگو

ساترالعیب نگو حضرت ستار بگو

ای که ریزه خور ماه رمضانی همه سال

ز کرمخانه و این سفره ی پر بار بگو

از سر لطف پذیرای گنهکاران است

هرچه خواهد دلت ای عبد خطاکار بگو

غصه دارم که چرا سوز دعا نیست مرا

رمضان آمده و حال بکا نیست مرا

روزگاری به هوای همه کس بال زدم

پر پرواز به درگاه شما نیست مرا

معصیت عادت من گشته و حالم خوش نیست

لذتی در سحر نافله ها نیست مرا

مِهر ِ تو را هر کس ندارد دین ندارد

اصلاً که گفته دشمنت نفرین ندارد؟!

 

گیسوی پُر چینَت مرا درگیر خود کرد

چین ِ تو را مغرب زمین و چین ندارد

 

در کوچه ی تو صف کشیدند انبیاء هم

مثل ِتو جایی سفره ی رنگین ندارد

 

خسته از الفاظِ تو خالی شدم

طالبِ یک جو سبکبالی شدم

 

پُر شدم از ادّعاهای بزرگ

از صفای معرفت خالی شدم

 

سر به زیری ام چه شد ؟ آرامشم !

از چه من اینگونه جَنجالی شدم

 

گذشت عمرم به عصیان توبه توبه

شدم گر عبد شیطان توبه توبه

 

زدم گر پشتِ پا بر خوان رحمت

شکستم جام غفران توبه توبه

 

نماز بی صفا گر خواندم عمری

بدون بوی رحمان توبه توبه

 

شاکرم اذن دعا دادی مرا

نیمه شب حال بکا دادی مرا

 

ای طبیبی که پی درمان دل

راه در دارالشَفا دادی مرا

 

همنوا با سائلان کردی دلم

نام زیبای گدا دادی مرا

 

دختری آمد از قبیله ی نور

نذر راهش سبد سبد احساس

صورتش مثل قاب نرگس بود

سیرتش روح صد گلستان یاس

 

هر فرشته که می رسید از راه

یا اگر جبرئیل می آمد

به پر روسری گلدارش

تا ببندد دخیل می آمد

 

هر سحر بوسه می گرفتند از

مقدمش کاروانی از خورشید

یاسها چلچراغ ایوانش

با همان بالهای سبز و سپید

 

این کیست که بهشت شده رو نمای او

قصری هزار آینه شد سرسرای او

آمیخته به عصمت و توحید و معرفت

زرّینه خشت محکم اول بنای او

بانوی ماهتاب دمیده است تا فقط

هنگام خواب قصه بگوید برای او

سمت نگاه مشرقی اش صبح دائم است

خورشید سالهاست نشسته به پای او

عطر هزار باغچه گل در ترنّمش

شهر بهار ساکن سبز هوای او

آئینه تداعی لبخند فاطمه است

انگار روبرو شده با خنده های او

 

وقتیکه از سپهر مدینه طلوع کرد

خورشید زندگانی خود را شروع کرد

 

دوره ی غربت دلم سر شد

آسمان و زمین منور شد

حال و روز خراب دیروزم

با کرامات عشق بهتر شد

دام و دانه نشان من دادند

خود به خود این دلم کبوتر شد

مثل یک آسمان بارانی

چشمم از شوق مقدمی تر شد

بار دیگر حسین بابا شد

و عروس مدینه مادر شد

 

دختری را که عمه بوسیده

روی دست حسین خوابیده

 

زمین دوباره پُر از آیه های کوثر بود

تمام شهر پُر از بوی عود و عنبر بود

به ناز مقدم یاسی به عطر دلکش سیب

تمام پهنه ی ارض و سما معطر بود

به گِرد ماه وجودش ستاره میگردید

مَهی که یک سر و گردن ز ماه هم سر بود

برای آنکه قدم روی خاک نگذارد

فرشته ریخته بود و زمین پُر از پَر بود

عجیب نیست که اینقدر شاه بوسیدش

به جان فاطمه خیلی شبیه مادر بود

 

سروده شد غزل عاشقانه ی ارباب

رسید باب حوائج به خانه ی ارباب

 

منم و آسمانِ زیبایی

کهکشانی همه تماشایی

منم و روح های روحانی

صاحبان دَم مسیحایی

منم و خانواده ای که خدا

خلقشان کرده است رویایی

من غلام قبیله ای هستم

که غلامیش ، باشد آقایی

هرکدامی که نامشان ببری

قبله هستند خود به تنهایی

پسرانِ قبیله مادری اند

دختران قبیله بابایی

 

دخترانش اگر چه لیلایند

همه مجنونِ عشق زهرایند


 

این جلوه ها که سقف سحر را شکسته اند

وقت نزول ، کوه و کمر را شکسته اند

این نورها که میدَمَد از خانه ی حسین

تا روز حشر نرخ قمر را شکسته اند

با این همه فرشته اگر که پری شکست

چیزی عجیب نیست که سر را شکسته اند

از شوق انبیا همه از جانب بهشت

آن گونه آمدند که در را شکسته اند

وقتی که پا ز دامن زینب زمین گذاشت

ذرات خاک، قیمت زر را شکسته اند

 

از بس شده اسیر ِ تماشای مادرش

یک پلک هم نمیزند از روی دخترش

 

با فقیرانِ زمین باز خدا راه آمد

مژده ای آمده که سوگلی شاه آمد

آمد از راه شبِ ذره نوازی حسین

نمک سفره ی شاهانه ی این ماه آمد

به دل سرد زمین باز امیدی داند

یاس خوش عطر و گلاب حرمَ الله آمد

همه ناخواسته گشتند نمک گیر حسین

پیش از خواهش ما عیدی دلخواه آمد

نیست در هیچ کجایی خبر از تنهایی

قبله ی بی کسی هر دل آگاه آمد

کوری چشم بخیل همه ی عایشه ها

همه جا پر شده که فاطمه از راه آمد

 

حضرت زُهره ی زهرای حرم آمده است

زینت شانه ی سقای حرم آمده است

 

خانه ام عرش معلاست خدا میداند

مستی میکده برپاست خدا میداند

هر دلی مست تولاست خدا میداند

شب شب شادی زهراست خدا میداند

 

شهر پیغمبر اکرم متبرک گشته

خانه ام مهبط انوار ملائک گشته

 

من حسینم که دلم محرم اسرار بود

من حسینم که سرم نذر ره یار بود

من حسینم پدرم حیدر کرار بود

جد عالی نسبم احمد مختار بود

 

من حسینم کرمم وسعت چندین دریاست

مادرم حضرت صدیقه کبری زهراست

 

دقیقا 2 سال پیش بود که تو ولادت آقا صاحب الزمان (عج) و نیمه شعبان سال 91 وبلاگ قدیم به آدرس http://bia2heydaria.mihanblog.com افتتاح شد.

شعر زیر از آقای علی اصغر انصاریان به مناسبت ولادت امام زمان (ع) اولین مطلب ارسالی وبلاگ قدیم بود.

 

  یا صاحب الزّمان...

 

امشب خبر ز عالم بالا رسیده است

زیباترین ستاره ی دنیا رسیده است

 

امشب حکیمه باش و ببین پور عسکری

با هیبت و شمایل طاها رسیده است

 

در او خلاصه گشته خِصال پیمبران

موسی رسیده است،مسیحا رسیده است

 

جبریل با هزار فرشته از آسمان

کرده نزول،بهر تماشا رسیده است

 

سر را بُرید یوسف کنعان به جای دست

وقتی شنید یوسف زهرا رسیده است

 

امشب دلم به مأذنه اینگونه داد اَذان

عَجِّل عَلی ظُهُورکَ یا صاحبَ الزّمان

 

تا دست کردگار تو را بی نشان نوشت

گفتم مگر که می شود از آسمان نوشت؟

حالا دگر که می شود و می توان نوشت

باید تو را همیشه امام زمان نوشت

 

هم کنیه ی عموی رشیدت به ابجدی

گویی که غرق نام و نشان محمدی

 

هر روز و شب سلام تو زهرای اطهر است

بعد از سلام کلام تو زهرای اطهر است

آماده ی قیام تو زهرای اطهر است

پر واضح است امام تو زهرای اطهر است

 

او منتظر نشسته که از تو خبر رسد

آن غایبی که هست دمی در نظر رسد

 

یک شب که عشقت باز از دل در گذر شد
نام تو را بردم پیاپى تا سحر شد


تا صبحدم آن شب به یادت گریه کردم
هر قطره اشکم در پى تو در سفرشد


قابل نبودم تا جمالت را ببینم
امّا قسم بر تو که شوقم بیشتر شد


شد علّت دورى من از تو ، عُیوبم
دل مبتلا هر روز بر عیب دگر شد


هر بار آهم شد مؤثّر بر دل تو
کار بدى کردم که آهم بى اثر شد


خود واقفم یارى ز من بدتر ندارى
دست ولایت از سر من بر نداری


دمی که سیر وجودم الی السما می شد

تمام صفحهی شعرم پر از خدا می شد

گمان کنم خبر از یار می رسد امشب

که باب فیض الهی به سینه وا می شد

به زخم کهنه ی چشم انتظارها دیگر

نگاه مرحمت دلبری دوا می شد

چه جلوه ای شده بر ظرف کوچک قلبم

که بند بند وجودم زهم جدا می شد

کنار سفره ی زیباترین مسافر عرش

دلم ز پنجه ی تنگ قفس رها می شد

به هر نسیم که در زلف یار می پیچد

به هر کرشمه گره ها زکار وا می شد

در این زمانه که مردم همه غریبه شدند

در این سکوت کسی با من آشنا می شد

چه بیقرار دلم میل سامرا کرده

خدا به حضرت نرگس پسر عطا کرده

آمدند از بهشت بدرقه اش       مــــادر آفتـــاب می آمــــد

مــــادر آفتـــــــــاب ما بین        هاله ای از حجاب می آمد

 

مادر آب بود و آینه بود              مـــــادر آسمـــــــان و اختـــرها

مادری که به پاش خم می شد     قامت التماس هاجـــــــــــــرها

 

مادری که میــــــان رؤیایش      آخرین نوعروس زهرا شد

چه عروسی که حوریان گفتند   مادر دست بوس زهرا شد

 

باز قدسی نفسان زمزمه پرداز شدند

به سوی سامره آماده پرواز شدند

چهره ها با گل لبخند همه باز شدند

بلبلان چمن حُسن در آواز شدند

نور شادی به زمین و به فلک موج زند

از فلک تا به زمین فوج ملک موج زند

باز هم شاهد غیبی به شهود آمده است

پیک شادی به سلام و به درود آمده است

چه وجودی است که اکنون به وجود آمده است

این خبر چیست که جبریل فرود آمده است

محشری گشت بپا گر که قیامت کردند

همـه در هاله ای از نور اقـامت کردند

باز هم جشن نیمه ی شعبان
بیت ها رخت نو به تن دارند
قلم من به زحمت افتاده
واژه ها شوق پر زدن دارند
 
باز هم جشن نیمه ی شعبان
السلام علیک یا خورشید
چله ی انتظار سر آمد
از سر خمره نور می جوشید
 

ما را در این شب ها تمنا می نویسند

مجذوب وصف و وصل لیلا می نویسند

من قطره ای ناچیزم اما مطمئنم

آخر مرا هم پای دریا می نویسند

اصلا چه بهتر که مرا هم چند سالی

کلب نگهبان همین جا می نویسند

ایل و تبارم را که نوکر می نویسند

ایل و تبارت را که آقا می نویسند

امشب برای ما کمی باران بخواهید

هر آنچه می گویی همان را می نویسند

این طاق نصرت ها که بالا رفته ما را

پروازهای رو به بالا می نویسند

چشم من و دست کریمت مهربانا

امشب صدایت می زنم من یا ابانا

در این بهار چهره دم از گل نمی زنیم
با نغمه ی تو خنده به بلبل نمی زنیم

معراج می رویم چو شبنم نه مثل رود
یعنی قدم به خاک تنزل نمی زنیم

خود می شویم آینه ای از جنون خود
دیگر سری به باب تفاعل نمی زنیم

تدبیر عقل روز جنون را چه می کند؟
تکیه به سمت کهنه ی این پل نمی زنیم

بستیم چشم خود ز تماشای عالمی
دیگر به روی آینه هم زل نمی زنیم

از پا نشسته ایم ز مستی، ببخش اگر
بر دامن تو دست توسل نمی زنیم

دریا کرانه ای ز دل بیکران توست
هرجا دلی شکسته همان جمکران توست


 

ای آفتاب عشق و عدالت شتاب کن

باز آ قنوت باغچه را مستجاب کن

 

این خاک تشنه بی‌تو به باران نمی‌رسد

باغ خزان زده به بهاران نمی‌رسد

 

خورشیدی و زمین و زمان در مدار توست

مولای من بیا که جهان بی‌قرار توست

 

لطف خدا شامل به هنگام دعا شد
چون نام من مقبول قلب مرتضا شد

منّت سرم بنهاد از بهر کنیزی
تا همسرم سلطان دشت لاله ها شد

اول کسی بودم که در بیت حسینی
فرزند زیبایی به دامانم عطا شد

تا اهل بیت از صورتش خورشید چیدند
در چشمشان پیدا جمال مصطفی شد

گفتند یا اُمّاه جایت هست خالی
امشب که زیباتر سرای هل اتی شد

در ماه پیغمبر گل پیغمبر آمد
الله اکبر چون علیِ اکبر آمد


 

دل که شد خرسند چیز دیگری ست
چهره با لبخند چیز دیگری ست

تا که کام عشق را شیرین کنی
بوسه ای چون قند چیز دیگری ست

من اسیر تیغ ابرویم ولی
آنچه دل را کَند چیز دیگری ست

حرف بسیار است اما موی دوست
موقع سوگند چیز دیگری ست

نخل، تنها هم ثمر دارد ولی
میوه ی پیوند چیز دیگری ست

نیست فرقی بین فرزندان ولی
اولین فرزند چیز دیگری ست

اولین دلبند ارباب آمده
علت لبخند ارباب آمده


 

باز احساس تکلّم می کنم
کوزه ای هستم ترنّم می کنم

جانمازم توی آب افتاد و رفت
مسجدم بین شراب افتاد و رفت

عارفان هر مه جوانتر می شوند
هر مهی یکبار اکبر می شوند

پس علی اکبر شراب وهم نیست
از علی اکبر کسی بی سهم نیست

من حکایت می کنم شه زاده را
این رسول اکرم افتاده را

 

قلم امشب زمان تعظیم است

سجده آور که وقت تکریم است

غسل روحم به چشمه سار رجب

غسل روحت به آب تسنیم است

از چه ساکت نشسته ای برخیز

بهترین روز بین تقویم است

ساعت شادی دل ما با

شادی اهل بیت تنظیم است

آمد آئینه ی رسول الله

ای قلم باز وقت تقسیم است

نیمی از سیب عشق، پیغمبر

علی اکبر هم آن یکی نیم است

جمع پیغمبر و امام علی

از خدا آمدت سلام، علی

بخت بلند با دل ارباب یار شد
با نام نامی تو زمستان بهار شد
تو آمدی طلا زر هجده عیار شد
دلها برای آمدنت نونوار شد
روز جوان به یمن شما برقرار شد

هستی به ناخدا پسر ناخدا!شبیه
خلقا و منطقا به رسول خدا شبیه
خلقت جدا شبیه،مرامت جدا شبیه
نور نگاه توست به نور الهدی شبیه
نام پیامبر به علی ماندگار شد

شد غرش رعد، مست از تکبیرت

شد صاعقه، ماتِ ضربت شمشیرت

با جذبه ی حیدرانه ی چشمانت

مُلک و ملکوت می‌شود تسخیرت

 

داد دستان ملائک، قلم و دفتر را

بعد جوشاند به فردوس برین، کوثر را

خواست هاتف بنویسد به تناوب یا عشق

جبرئیل آمد و گسترد برایش، پر را

باید از ظرف زمین لیقه و جوهر می ساخت

شست با عطر گلاب نفسش قمصر را

مشت خاکی سپس از کرب و بلا آوردند

تا نوشتندمقامات علی اکبر را

از گل اشک کمی آب مهیا کردند

کام ما را ز شراب لب او تر کردند

می وزد از سحر هر نفست باد بهشت

می شود زنده به یاد لب تو یاد بهشت

در کربلا شمیم گل یاس آمده

لرزه به جان دشمن خناس آمده

از میمنه به میسره طوفان به پا شده

شاگرد رزم حضرت عباس آمده

--------

هردم که لب به لعل لبت واکنم علی

اسرارعشق خویش هویداکنم علی

از بس شبیه مادرمان راه میروی

قدری قدم بزن که تماشا کنم علی

-------

در سرزمین عشق تو سامان عالمی

جان حسین فاطمه جانان عالمی

ارباب زاده ای و همه نوکر توییم

تو سرور تمام جوانان عالمی

 

ساقی بیا که مشکلم آسان نمی شود

جامی بریز باده که پنهان نمی شود

طوفانیم، رسیده ام از خم سبو کشم

با این یکی دو جام که طوفان نمی شود

ما را خدا برای حسین آفریده است

این بندگی حواله ی سلطان نمی شود

ما از ازل خراب سبوییم و غیر ما

مستی حریف این مِیِ جوشان نمی شود

ما عاشقیم، عاشق ارباب زاده ایم

این عاشقی نصیب سلیمان نمی شود

ساقی بیا و این دل دلداده را ببین

جامی بریز و حضرت شه زاده را ببین

از عربده ام پر شده میخانه ام امشب
بد مستم و بر گردن پیمانه ام امشب
سودا زده ی طره ی جانانه ام امشب
زنجیر بیارید که دیوانه ام امشب
امشب همه دیوانه ی دیدار حسینیم
همسایه ی دیوار به دیوار حسینیم
از بس که گدا آمده جا قیمت زر شد
آییینه گذارید که هنگام نظر شد
حق داشته جبریل که پروانه اگر شد
فطرس خبر آورده که ارباب پدر شد
رو کرده علی جلوه آییینه ی خود را
جا دارد اگر کعبه درد سینه خود را

سوی مجنون برسانید که لیلایی هست

ما شنیدیم در این شهر که آقائی هست

دورِ این خانه شلوغ است اگر جائی هست

دردمندیم و دلی خوش که مداوائی هست

شب عید است بیائید حنا بگذاریم

سر به خاکِ قدمِ مردِ دعا بگذاریم

تا پدر چشم به چشمانِ تو احیا دارد

پَرِ گهواره­ی تو روحِ مسیحا دارد

و حسن خیره به چشمانِ تو نجوا دارد

نوه­ی حضرت زهراست تماشا دارد

جلوه­ ی تام علی بر تو مبارکبادا

سومین نام علی  بر تو مبارکبادا

من همان یا کریم دام شما

جبرئیل قدیم بام شما

صبح روز نخست خواندمتان

چقدر آشناست نام شما

صبح روز ازل حوالی نور

سجده کردیم بر کدامِ شما؟

من حلالم بود حلال شما

من حرامم بود حرام شما

چهارده قرن دست هیچ کسی

دل ندادم به احترام شما

 

به شما ساحل کرم گفتند

و به ما سائل حرم گفتند

 

از سکوتم صدا درست کنید

ذکر یا ربنا درست کنید

ببرید و بیاورید مرا

بلکه از من گدا درست کنید

در دلم گر بناست خانه کنید

اوّل این خانه را درست کنید

میشود سنگ دستتان بدهم

میشود که طلا درست کنید

هر چه میل شماست تسلیمم

یا خرابم و یا درست کنید

فقر ما را کسی درست نکرد

ای کریمان شما درست کنید

شد اگر شکر،اگر نشد یک وقت

مینشینیم تا درست کنید

بعد از آنکه مدینه ام بردید

سفر کربلا درست کنید

 

از لب ما دعا نمی افتد

کربلا کربلا نمی افتد

 

نشیب های دل من فراز میخواهد

فراز اشک مرا در نماز میخواهد

 

مؤید است به روح القدُس قلم اما

برای شعر سرودن نیاز میخواهد

 

اگر چه کرده دل من خیال پردازی

حقیقت است که عاشق مجاز میخواهد

 

برای سفره ی بازش نیامدم اینجا

گدای این در، آغوش باز می خواهد

 

اگر چه این دو شب از جام کربلا مستم

دلم دوباره شراب حجاز می خواهد

 

پیاله ای بدهیدم که دم زنم حق را

دوباره زنده کنم قصه ی فرزدق را

 

عید است و من شراب زاده

عازم به خُمم به عزم باده

می زاده اگر شراب نوشد

در دیدن خویشِ خویش کوشد

من زاده ی خم و خویش خامم

گه واجبم و گهی حرامم

در سینه ی من بجز طرب نیست

هرگز غم دوست مستحب نیست

من با همه فقرم و نداری

هرگز نکشیده ام خماری

ای انیس قدیمی دلها

آفتاب بلند ناپیدا

تا خدا میبرد دلِ ما را

پَر ِ سجاده های سبز شما

من کجا و غبار مقدمتان

تو کجا، کوچه های این دنیا

من کی ام از قبیله ی مجنون

تو ولی از عشیره ی لیلا

من کی ام بی زبان ترین مردم

تو خدای بلاغتی اما

 

نفسی دِه که از تو دم بزنم

بال در صحن این حرم بزنم

 

تا خداوند میرسم با تو

با خداوند میرسم تا تو

همه در وحدت تو گم شده اند

من تو ما تو شما تو آنها تو

ما مسیر تورا عبور شدیم

راهِ سیر و سلوکی ِما تو

عبدم و لافقیر الا من

ربی و لاکریم الا تو

 

آنکه از تو سبو گرفته منم

بارها آبرو گرفته منم

 

چند صباحی است که بارانیم
در به در کوچه ی حیرانیم
سر به بیابان بگذارم دگر
خسته از این شهر بیابانیم
دست کسی هست به دادم رسد
من که دگر روی به ویرانیم
دور و بر کوچه ی معشوق خود
روز و شبان گرم غزل خوانیم
کاش که از دست قضا لحظه ای
دور سر یار بگردانیم


دور سر ماه بنی هاشمی
نذر قدوم قمر فاطمی


 

آسمان جلوه ای اگر دارد

از نماز شب قمر دارد

شب میلاد تو همه دیدند

نخل ام البنین ثمر دارد

آمدی و حسین قادر نیست

از نگاه تو چشم بر دارد

کوری چشم ابتران حسود

چقدر فاطمه پسر دارد

ای رشید علی نظر نخوری

شهر چشمان خیره سر دارد

 

باب حاجات ، کعبه ی خیرات

بر تو و قدو قامتت صلوات

 

مُرشِدَم گفت که امروز طرب باید داشت

مثل تسبیح فقط ذکر به لب باید داشت

نرسی پای پیاده نفسی تا معراج

رهرو راهِ خدا مرکب شب باید داشت

ای که سلمان شده و در پی مِنّا شدنی

بر سر سفره ات از یار رطب باید داشت

سائلی بر در این خانه تفاوت دارد

پیش ارباب کرم دست طلب باید داشت

از مقامات ابالفضل چنین دانستم

پیش از هرچه در این راه ادب باید داشت

 

هرکه از سیره ی سقا خبری داشت پرید

هرکه از راهِ ادب بال و پری داشت پرید

 

جمعمان جمع که تا نقش خیالی بزنیم

کوچه باغی برویم و پر و بالی بزنیم

پای حافظ مِی ای از شعر زلالی بزنیم

جمعمان جمع بیایید که فالی بزنیم

 

شاهِ شمشاد قدان خسرو شیرین دهنان

که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان

 

بگذارید از این فاصله بویی بکشیم

در ِخُم را بگشاییم و سبویی بکشیم

تیغ ابروی کجش را به گلویی بکشیم

صد و سی و سه نفس نعره ی هویی بکشیم

 

از دلِ ما چه به جا مانده؟ که غارت کرده

پسر سوم زهراست قیامت کرده

 

یاوالقمر والشمس مزمل ابالفضل
ای قبله گاه شاعربیدل ابالفضل
الفاظ موج ودامنت ساحل ابالفضل
یادائم الفضل علی السائل ابالفضل

توصاحبم هستی و من تنها رعیت
پابوسی ات را کرده ام با شعر نیت

ای حضرت عیسی مسیح ارمنی ها
ای دستهایت دستگیراهل معنا
یاکاشف الکرب تمام اهل دنیا
یا عمی العباس فرزندان زهرا

ای رب این پیمانه ها باب الحوائج
ای پیر سقاخانه ها باب الحوائج

برسانند اگر تربت دلداران را

در می آرند ز هر دلهره بیماران را

همه سرمایه ی یک اهل کرامت کرم است

احتیاجی به دِرَم نیست ، کرم داران را

یوسف آن است که از تخت تنزل نکند

بارها گر بفرستند خریداران را

در بهشت تو چرا حرف جهنم بزنیم

قلم عفو بگیرید گنه کاران را

سر که گرم است پی کار تو دل هم گرم است

باز دلگرم تو کردند سر ِیاران را

کورتر کن گره ام را ، نکند باز کنی

وا مکن از سر خود جمع گرفتاران را

گریه تا هست حرام است نماز باران

چه خیالی است بگیرند اگر باران را

بعد از این پیرهنی با یقه ی تنگ مپوش

خون مکن این جگر سرخ ِهواداران را

خوش به حال دل من مثل تو آقا دارد

بر سرش سایه ی آرامش طوبا دارد

با شما آبرویی قدر دو دنیا دارد

پای این عشق اگر جان بدهم جا دارد

 

آدم تو شده ام با تو سر افراز شدم

یعنی از موهبت داغ تو آغاز شدم

 

چه کسی گفت پریشان نشدن خوب تر است

مدیون لب جانان نشدن خوب تر است

دم به دم گریه ی باران نشدن خوب تر است

ظرف یک ثانیه توفان نشدن خوب تر است

 

هر کسی گفته غم نام ترا نشنیده

حرفی از سلسله احکام ترا نشنیده

 

گر چه از عشق فقط لاف زدن را بلدیم

گر چه چندی است که بی روح تر از هر جسدیم

گر چه در خوب ترین حالت مان نیز بدیم

جز در خانه ی ارباب دری را نزدیم

 

روزگاری است که ما رعیت این خانه شدیم

سجده ی شکر بر آریم که دیوانه شدیم

 

از همان روز که حُسنش به تجلّی دم زد

از همان دم که دمش طعنه به جام جم زد

از همان لحظه که مهرش به دلم پرچم زد

عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

 

بنده ی عشقم و مجنون حسین بن علی

در رگم نیست به جز خون حسین بن علی

 

باز از عرش غزل های مرا آوردند

شیشه ناب عسلهای مرا آوردند

باز آغوش در آغوش دلم را بردند

طعم شیرین بغل های مرا آوردند

باز "هم هیئتیان "من و جشن ارباب

باز هم بچه محل های مرا آوردند

باز هم کرببلا ، عشق ، زیارت ، ارباب

باز هم خیر العمل ها ی مرا آوردند

آنطرف وسعت من عرش حسین است ولی

این طرف حداقل های مرا آوردند

 

وسعت روز مرا روز جزا می آرند

چون مرا از سفر کرببلا می آرند

 

غوطه ور در گناه و عصیانم

تو ولی کشتی نجات هستی

گرچه من تلخ و شورم اما تو

عسلی، شاخه ی نبات هستی

***

رفته قنداقه ات به عرش امشب

فطرس از مقدمت شده خوشحال

نخ قنداقه ات شفای ملک

تو کجا و کجا تهِ گودال؟

***

من برای تولدت ارباب

دوست دارم که پیرهن بخرم

تو هنوزم بی کفن هستی

باید امروز یک کفن بخرم

ماه عشق است ماه عشّاق است

ماه دل‌های مست و مشتاق است

 

در میخانه ی کرم شد باز

الدخیل این حریمِ رزاق است

 

ریزه خوارش فقط نه اهل زمین

جرعه نوشش تمام آفاق است

 

بی‌حساب است فضل این ساقی

شب جود و سخا و انفاق است

 

بین دل‌های بیدلان امشب

با سر زلف یار میثاق است

 

شب زلف مجعّدش «والّیل»

صبح چشمش به عالم اشراق است

 

«قبره فی قلوب من والاه»

حرمش قبله گاه عشّاق است

 

ماه شعبان رسید! ماه سه ماه

کربلا می رویم! بسم الله

 

تا نفس هست تا سلامی هست
بالِ پرواز هست بامی هست
مَحرم است آن کسی که عاشق شد
تا که لیلا بُود پیامی هست
همه جا گشته ایم و فهمیدیم
فقط این گوشه احترامی هست
ما اویسیم و از قَرَن با ما
تا ابد گِرد تو غلامی هست
جبرئیلانِ بامِ عباسیم
تا ابد ما غلامِ عباسیم

لال بودم مرا زبان دادند
منِ افتاده را توان دادند
زیر خورشیدِ گرمِ روزِ الست
مانده بودم که سایبان دادند
اِزدحامی عجیب بود امّا
به من از آن همه مکان دادند
خواستند کار عشق را بینند
حال و روزِ مرا نشان دادند
مثلِ آتش شدم مرا سوزاند
به دلم تا حسین جان دادند
نه چو مجنون نه مثلِ فرهادم
خوش به حالم حسین آبادم