هر جا نگاهم خورد دیدم رد پایت
ای جان عالم مست گیسوی رهایت
دارم دعا می خوانم و لبریز اشکم
انگار باران زد به چشمم از دعایت
از لابلای این صداهای شکسته
دارد تداعی می شود سوز صدایت
ای آخرین منجی بیا برگرد برگرد
داریم یک عالم دل عاشق برایت
اینجا کبوتر در کبوتر درد داریم
در آستانت گوشه ی دارالشفایت
مشتاق آن آدینه ی موعود هستیم
حتماً که هست آقا شما هم از خدایت
آقا جسارت می شود یک استخاره
بین نماز مغرب خود تا عشایت
شاید جواب استخاره خوب آمد
شاید مقدرشدبیایی درنهایت
امشب شب قدر است قدری استغاثه
کردم که بر جانم خورد درد و بلایت
قرآن به سر می گیرم و می گیرم احیاء
شکر خدا که باز شد تقدیرم احیاء
من مطمئنم کربلا هستی شما هم
با اهل بیت و مصطفی جمعید باهم
آقا فضا آکنده از باران سیب است
فیض مدامی می رسد از کربلا هم
امشب مقدر هرچه خواهد بود باشد
غیر از ضریح کربلا را که نخواهم
چون مطمئنم می کند در این شب قدر
اول نظر بر زائران او خدا هم
گفتند آید هر که ذکرش یا حسینع است
به به، چه خوانی شد برای ما فراهم
یا من دگر حال دعا خواندن ندارم
یا شد دخیل چشم اربابم دعا هم
روزی اگر بهر زیارت سر ببرّند
شیون کنان گوئیم که «هستیم ما هم»
با اشک ها خود را میان عاشقانش
جا می زنیم آقا شده محض ریا هم
ازهرچه باشدجز حسینع استغفرالله
راضی است براین توبه ی مامرتضی هم
حس می کنم امشب دگر من هم یتیمم
با کاسه های شیر کوفی ها سهیمم
طوری سری را که شکسته، بند کردند
آن کار که بایست می کردند، کردند
با پاره های بند دلهاشان یتیمان
نذری برای آن شکسته بند کردند
تا بی امان زینب دلش هرّی نریزد
در جام لب های علی لبخند کردند
آتش برای خویش تا محشر خریدند
آنان که بر این حادثه سوگند کردند
آن شب که وقت التماس بی اثر بود
گویا دلی را بر دلی پابند کردند
فواره ای جاری شد از فرقی شکسته
میدان چشمی را سبو مانند کردند
ای وای از کرب و بلا که خیره سرها
بر نیزه یک سر را به صد ترفند کردند
پرچم نمی شد، با کف دستش بگیرند
آخر سرش را روی نی سربند کردند
جانم فدای آن سری که با عمودی
افتاد در آغوش جسم در فرودی