شعر هیئت

اشعار آئینی

.

.

۱۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رضا دین پرور» ثبت شده است

تویی که ساغر چشمت رقیب می طلبد

 

سرودن از نفست عطر سیب می طلبد

 

مسیح آمده از تو صلیب می طلبد

 

بده سبو ، بده باده ، عجیب می طلبد

 

شده تمام مناسک،می آوری تشریف

 

مرا به خم برسان مانده ام بلا تکلیف

 

ما را بزن دوباره صدا هرچه خواستی

مثل غلام مثل گدا، هرچه خواستی

پر کن دوباره کیل مرا ایـــــها العــزیــز

یابن الحسن برای خدا هرچه خواستی

آقا بریز حین تُصَلّـــی و تَقـــنُتَـــت

در دست خالی فقرا هرچه خواستی

بینوا هرچه نوا داشته باشد بهتر

درد این عشق صدا داشته باشد بهتر

آنقدر صاحب این روضه کرم دارد که

بیشتر هرچه گدا داشته باشد بهتر

قلبمان می زند، انگار... به نقاره زدند

شاه امروز شفا داشته باشد بهتر

هرکه افتاده مسیرش دم سقاخانه

عطش کرببلا داشته باشد بهتر

می نشیند به دل این حرف اگر، حرف بجاست

هرکسی زائرآقاست دلش کرببلاست

نیست از چشم من که دریاتر

آفریده شدم سراپا، تر

دل من را خدای عزّ و جل

از همه خلق کرده رسواتر

دار عشق رضا که شد بدنم

سر ِ من را کشید بالاتر

 

عاشقم، دست از سرم بردار

سربلندم که می روم بر دار

 

 

می زنم می ، می کشم هو، ساقی کوثر، علی

می کند عشق تو در روز جزا محشر، علی

 

ابروی تو قابِ اَو اَدنای پیغمبر ، علی

حب تو تنهی عن الفحشاءِوالمنکر، علی

من کیم من خاک پای میثم و قنبر علی

 

یک نخ از هر وصلهء نعلین تو حبل المتین

پرده دار رازهای چاه تو روح الاَمین

 

در امان می ماند از کِید همه این سرزمین

یا امین الله فی ارضه امیرالمؤمنین

سایهء تو هست حتما" بر سر رهبر، علی

 

بر دل غمزده امید و رجا می آید

بنشینید همین جا که خدا می آید

 

چقدر دور و بر سفره گدا می آید

چون علی کرده دعا، حال بکا می آید

گریه کردن فقط انگار به ما می آید

 

کار ما چیست؟ چنان ابر، فقط باریدن

تا سحر بر سر سجادۀ شب نالیدن

 

بی سر و پا شدن و حلقه به در کوبیدن

کار او چیست فقط جرم و خطا پوشیدن

این ندایی است که از ارض و سما می آید

 

هر جا نگاهم خورد دیدم رد پایت

ای جان عالم مست گیسوی رهایت

دارم دعا می خوانم و لبریز اشکم

انگار باران زد به چشمم از دعایت

از لابلای این صداهای شکسته

دارد تداعی می شود سوز صدایت

ای آخرین منجی بیا برگرد برگرد

داریم یک عالم دل عاشق برایت

اینجا کبوتر در کبوتر درد داریم

در آستانت گوشه ی دارالشفایت

مشتاق آن آدینه ی موعود هستیم

حتماً که هست آقا شما هم از خدایت

آقا جسارت می شود یک استخاره

بین نماز مغرب خود تا عشایت

شاید جواب استخاره خوب آمد

شاید مقدرشدبیایی درنهایت

امشب شب قدر است قدری استغاثه

کردم که بر جانم خورد درد و بلایت

قرآن به سر می گیرم و می گیرم احیاء

شکر خدا که باز شد تقدیرم احیاء

می شوم اشک در این قافیه دریا دریا

می روم آخر این بادیه دریا دریا

آمدم در گذری که شده مجنون مجنون

می نویسم لب این حاشیه لیلا لیلا

گوشه ای داده به من چشم تو پائین پائین

می برندم ز همین زاویه بالا بالا

سر من گرم شد از گفتن حیدر حیدر

و شنیدم ز همان ناحیه زهرا زهرا

 

دست تقدیر نوشت آینه ای می آید

روی پرچین بهشت آینه ای می آید

 

آمدند از بهشت بدرقه اش       مــــادر آفتـــاب می آمــــد

مــــادر آفتـــــــــاب ما بین        هاله ای از حجاب می آمد

 

مادر آب بود و آینه بود              مـــــادر آسمـــــــان و اختـــرها

مادری که به پاش خم می شد     قامت التماس هاجـــــــــــــرها

 

مادری که میــــــان رؤیایش      آخرین نوعروس زهرا شد

چه عروسی که حوریان گفتند   مادر دست بوس زهرا شد

 

داد دستان ملائک، قلم و دفتر را

بعد جوشاند به فردوس برین، کوثر را

خواست هاتف بنویسد به تناوب یا عشق

جبرئیل آمد و گسترد برایش، پر را

باید از ظرف زمین لیقه و جوهر می ساخت

شست با عطر گلاب نفسش قمصر را

مشت خاکی سپس از کرب و بلا آوردند

تا نوشتندمقامات علی اکبر را

از گل اشک کمی آب مهیا کردند

کام ما را ز شراب لب او تر کردند

می وزد از سحر هر نفست باد بهشت

می شود زنده به یاد لب تو یاد بهشت

مشق مارا قلم عشق شما می زد خط

غیر احساس اگر بود، نوشتید غلط

نمی از کوثر چشمان شما زمزم شد

چشمه اشک شما ساخته در جنت شط

آسمان ها همه از روز ازل زیبا بود

ماه تان درسحر پنج تن افتاد وسط

رهگذار قدمت گرچه هزاران بودند

لب تان رهگذر نام علی بود فقط

تامی آیید ز شور ازلی خواهم خواند

دست من نیست اگر ناد علی خواهم خواند

دستی که زد سیلی به قصد کشت می سوزد هنوز

آن گوشوار مانده بین مشت می سوزد هنوز

آتش گرفته یاس روی حوری رنجیده ام

"برگونه اش جای چهار انگشت می سوزد هنوز"

پروانه هایم ریختند امشب کنار بستری

بانو چه حزن انگیز شد ثانیه های آخری

حالا که اجباراً رخت را دیده ام فهمیده ام

بیخود نبود این گریه های مادری و دختری

بانگی زدند بر همه یا صبر یا صبور

آتش رسید بر در خانه بلا به دور

انگار واژه ها همگی جان گرفته اند

گویا دمیده اند دراین شهر نفح صور

درپشت درب خانه چهل مرد جنگی و

آنسو بزرگ بانوی دین یک زن غیور

اشعار مرثیه حضرت زهرا (س)


خون بگریید پیمبر ز سفر برگردد

یا که از خانه این قوم خطر برگردد

سنگدل ها همه در پشت در بیت الله

وای اگر بر رخ آن آینه در برگردد

سپر هیچ زنی هیچ دمی در هرگز

چه بسا بر سر و صورت که سپر برگردد

آن کوچه تنگ بود و دلم تنگ تر ولی

سردرد من ز ضربه ی سیلی نبود و نیست

کی گفته رنگ چهره ی من فرق کرده است

این صورتم کبودی و نیلی نبود و نیست

از بس که کار خانه برای تو کرده ام

دیگر نمیشود کمرم راست تر از این

ای سر بلند زندگیم سر بلند کن

هرگز گمان مکن پری ات خورده بر زمین

کوثرترین زلال ولایت سلام بر...

تو ای تمام هستی و جان پیامبر

بغضت شکسته تر نشود بیش  ازاین که هست

برخیز ای پری کمانم... زمین که هست

روضه ترین تویی و چنین پا گرفته ای

لبخند می زنی به من اما گرفته ای

باز چشمم به دری مانده ز خواب افتاده

 

دلم از فرط جنون در تب و تاب افتاده

 

کارم انگار به یک باده ناب افتاده

 

کاسه در برکه مواج شراب افتاده

 

باده دادند که برباد دهم هستی را

 

بعد ساغر بزنم عربده مستی را

 

بنویسید بیایند مسافرترها

 

مست ها، دلشده ها، ازهمه شاعرترها

 

بنویسید به عشق دل زائرترها

 

که بیایند طواف، از همه جابرترها

 

که به ارباب جهان دلبر و دلداررسید

 

خواهر خون خدا قافله سالاررسید