شعر هیئت

اشعار آئینی

.

.

تویی که ساغر چشمت رقیب می طلبد

 

سرودن از نفست عطر سیب می طلبد

 

مسیح آمده از تو صلیب می طلبد

 

بده سبو ، بده باده ، عجیب می طلبد

 

شده تمام مناسک،می آوری تشریف

 

مرا به خم برسان مانده ام بلا تکلیف

 

نوشته اند مرا سالکان،غلام امشب

 

نگاه کن که بیفتد دلم به دام امشب

 

بریز می که بگردم به دور جام امشب

 

که شد به یمن تو نعمت به من تمام امشب

 

تو وحی منزل جبریل در غدیر خمی

 

تو نور ممتدی و در شبِ قبیله گمی

 

به رخ بکش که ببینند ابتدایت را

 

ببر به عالم معراج رد پایت را

 

فرشته آمده بالا برد دعایت را

 

خضوع کن که بگیرد نخ عبایت را

 

ز بسکه می برد ازعرش ،نور چشمت، دل

 

نگاه قبله به سمت تو می شود مایل

 

خدا گذاشت جهان را به اختیار خودت

 

سرتو گرم شد از اولش به کار خودت

 

غدیر شد که بیایی سر قرار خودت

 

بایستی و بمانی خودت کنار خودت

 

قیام کن که بگیری زعاشقانت دست

 

قیام کن که ببینی چه محشری شده است

 

ندیده چشم ملائک کسی به دلبریت

 

بهشتی اند همه از دعای سر سریت

 

خدا به خیر کند با خودش برابریت

 

که ایستاده نبی روی حرف آخریت

 

دو دل شده که بخواند لبم میانه ی راه

 

تورا علی ولی ا...(ع)، یا رسول ا...(ص)

 

در این کویر از این مُو ،شراب می کاری

 

پیاله های خم بی حساب می کاری

 

قدم قدم نفس مستجاب می کاری

 

تو ریشه های خودت را درآب می کاری

 

کنارِ ساحل ِچشم تو موجی از دریاست

 

از ارتفاع نگاه تو کربلا پیداست


نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی