شعر هیئت

اشعار آئینی

.

.

۱۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مهدی نظری» ثبت شده است

دلی شکسته وچشمی زگریه،تردارم

گشوده ام پر اگر نیت سفر دارم

اگرچه ماه محرم خزان شدم اما

همیشه چند دهه روضه در صفردارم

همه زمرگ پدر ارث می برند ومن

بساط گریه ام ارثی ست کز پدر دارم

من امام تمام دنیایم

برتمامی خلق مولایم

باقر علم احمدوعلی ام

چونکه من هم زنسل زهرایم

روزها شمس وماه هم هرشب

روی خود می نهند برپایم

روی بال دعاو سجاده

آسمان غرق درتماشایم

من شکافنده علوم شدم

ازدعاهای خیربابایم

گوهر علم وآیه های حدیث

ریزداز درّسرخ لبهایم

من امام طلوع امروزم

من شفیع غروب فردایم

دست بردامنم اگر بزنید

اززمین تابهشت پربزنید

نگاه چشم ترم کل صحنه هارا دید

در این میان فقط از دست زجر می ترسید

اگرچه سینه ام از هرم زهر می سوزد

ولی وجود من از داغ کربلا خشکید

چه گویمت که کجا رفتمُ چه هادیدم

دراوج کودکیم قامتم زغصه خمید


بازهم شهرنبی معدن اسرارشده

غنچه ای بابرکت هدیه به گلزارشده

بازهم نام علی برلب آقاگل کرد

بازهم حضرت ارباب پسردارشده

روزه ماه رجب به که به آقاچسبید

تاسحرمست ازاین لحظه دیدارشده

غنچه ناز رباب است به قدری زیباست

چقدر گل که به پاس قدمش خارشده

بسکه نورانیت از چهره او می بارد

بی سبب نیست که هر آینه ای تارشده

سفره حیدریون رجب امشب پهن است

در دهش سیزده انگار که تکرار شده



پسر حیدری یوسف زهرا آمد

آخرین حیدر ارباب بدنیا آمد

روضه هایی عجیب میخواند

از شب و روز کربلای حسین

با خجالت به زینبش میگفت:

پسرانم همه فدای حسین

**

از خدا خواست که قد من را

ای خدا بیشتر هلالش کن

دست بر دامن سکینه گرفت

پسرم را بیا حلالش کن

بانو سلام می کنم اینجا خوش آمدی

از خاک سمت عالم بالا خوش آمدی

ای تشنۀ بهشت به دریا خوش آمدی

من زینبم به خانۀ مولا خوش آمدی

پیداست در نگات که با نیت آمدی

اینجا به نیت کمک و خدمت آمدی

بی توسل به شما روضه فراهم نشود

نشد ازبرکت تو آنچه که خواهم نشود

توفقط ام ابیهایی وغیراز خود تو

هیچکس مادر پیغمبر اکرم نشود

باعث وبانی خلقت تویی وشوهرتو

بی یاری تو یاورت ازدست می رود

روضه بدون منبرت از دست می رود

بی بی اگر قنوت نگیری بدون شک

ذکرودعاومغفرت از دست می رود

خضری که جرعه جرعه بقا بین جام اوست

بی جرعه ای ز کوثرت از دست میرود

سخت است در آتش کسی با سر بیافتد

یا شعله ای با یاس وقتی در بیافتد

سخت است وقتی سینه یک در لگد خورد

با آنهمه سنگینی یکجا در بیافتد

سخت است جای دست شلاقی مه آلود

برگونه یاسی که شد پرپر بیافتد

خمیده تر شده ای بسکه درد بسیار است

نرو بمان که امامت غریب وبی یار است


دوباره دوروبر خانه دیدمش امروز

هنوز قنفذ بی شرم فکر آزار است


میان کوچه تورا پیش من کتک می زد

یکی نگفت نزن،فاطمه عزادار است!


نام علی در سینه ماریشه دارد

آه علی در قلب زهرا ریشه دارد


این ذکریازهراست مارا زنده کرده

چونکه در انفاس مسیحا ریشه دارد


اشکهایم را فراق محسنم تبخیر کرد

 

زندگی ام را اسیر پنجه تقدیر کرد

 

بغض من فریاد شد اما میان سینه ماند

 

بعد زهرا استخوانی در گلویم گیر کرد

 

ضربه مسمار در باپهلوی زهرای من

 

ای خدای مهربانم کار صد شمشیر کرد

سلام بر تو که اسطوره ی حجاب شدی

جواب های سؤالات بی جواب شدی

سلام بر تو که در آسمان علم و ادب

شعاع نور شدی مثل یک شهاب شدی

به خاک کشور ایران دو نور تابان شد

رضا چو شمس شموس و تو آفتاب شدی

برای یاری دین و امام عصر خودت

شبیه عمه ی خود پای در رکاب شدی

ز بس که دست کریمت گره گشایی کرد

برای نام کریمه تو انتخاب شدی

برای شأن تو این واژه تا ابد کافی ست

رضا حسین شد و زینبش حساب شدی

خدا کند بنویسی مرا به نوکری ات

تو دختری ولی عالم فدای مادری ات