شعر هیئت

اشعار آئینی

.

.

اشکهایم را فراق محسنم تبخیر کرد

 

زندگی ام را اسیر پنجه تقدیر کرد

 

بغض من فریاد شد اما میان سینه ماند

 

بعد زهرا استخوانی در گلویم گیر کرد

 

ضربه مسمار در باپهلوی زهرای من

 

ای خدای مهربانم کار صد شمشیر کرد

 

کاش این مسمار را بر پهلوی من می زدند

 

درد پهلو همسرم را از جوانی سیر کرد

 

من همان شیر خدا هستم ولیکن مو سفید

 

ای زمانه مرتضی را داغ زهرا پیرکرد

 

بارها دیدم نفس از سینه او پرزدو

 

موقع برگشتنش تاسینه خیلی دیر کرد

 

درد پشت درد گریه پشت گریه آخرش

 

زخم بستر هم به این پرپر شدن تأثیر کرد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی