شعر هیئت

اشعار آئینی

.

.

۲۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اشعار امام رضا» ثبت شده است

شاعر به عشق شما دست بر قلم زند

با واژه های خیس سری به حرم زند

یا ایها الرئوف سلامی ز راه دور

با مصرعی کنار ضریحت قدم زند

ابیات خود به پنجره فولاد زد گره

تا انتهای شعر خودش را رقم زند

وقتی که قافیه برای تو پیدا نمی شود

باید مسیر شعر خودش را بهم زند

امشب شب تولد خورشید دیگریست

خورشید آسمان هشتم زهرا چه حیدریست

یل یکّه ی بی مَثَل مرتضی
مرا بنده کرد از ازل مرتضی
غلام علی هستم و نوکرِ
علی بن موسی الرضا المرتضی

 

تو رو خدا نگذارید تا خدا بپرم

اگر بناست که تا عرش بی شما بپرم

 

به غیر بام شما هم مگر که بامی هست؟

قرار شد بپرم ، خب بگو کجا بپرم

 

بیا و بال و پرم را بچین تا نروم

از این به بعد اجازه نده مرا بپرم

 

گردیده ام گدای تو یا ایها الرئوف

دست من و عطای تو یا ایها الرئوف

 

صد مرده زنده می شود از لطف دائمت

در صحن با صفای تو یا ایها الرئوف

 

غم های بی حساب مرا زود می برد

نام گره گشای تو یا ایها الرئوف

 

گوشه ای از صحن تو هرکه غزل خوان میشود
فارغ از هر های و هو سرمست اوزان میشود
گوشه ی چشم پر از مهر تو سعدی پرور است
شاعر تو صاحب چندین "گلستان" میشود
ریسه ای از ماه و خورشید و ستاره میکشم
باز هم سرتاسر مشهد چراغان میشود
در شب میلاد تو همواره باید شاد بود
هرکسی که غیر ازاین باشد پشیمان میشود
آب سقاخانه ی تو اصل درد میکده ست
هر زمان سر میکشم مستی دوچندان میشود
آن قدر بخشیده ای دیگر گدایت راضی است
سائل دستان تو یکباره سلطان میشود
حشمت و جاه و مقام و مال باهم میدهی
مور دربار تو یک روزی سلیمان میشود
نه فقط حصن حصینی اصل دین داری تویی
هرکسی با شرط عشق تو مسلمان میشود
جار خواهم زد همیشه أنت فی قلبی رضا
این مودت باعث تثبیت ایمان میشود
معرفت باشد اگر مشمول منا میشوم
مثل پیرمرد سلمانی که سلمان میشود
ختم نام اطهرت دستور کار امشب است
ذکر تسبیح ملایک یارضاجان میشود
بسکه هر بی خانمانی را ضمانت کرده ای
هرکه می اید حرم آهوی حیران میشود
باغ جنت بعد از این چنگی نخواهد زد به دل
وعده گاه عاشقانت "باغ رضوان " میشود
"
باب سدره" جای خود "باب الرضا" هم جای خود
کربلا هم رفته دلتنگ خراسان میشود
میدرخشد مرقدت در نقشه ی این مرز و بوم
گنبدت خورشید عالم تاب ایران میشود
با نگاه لطف تو از این غزل های بلند
تا گره دادم به هم اماده شد ترکیب بند

ضریح، اشک، دخیل، آه یک گدا یعنی
نگاه، عشق، تمنای کربلا، یعنی

دو چشم خیس، دو دست، این دل، این دعا، یعنی
شتاب نور، صدا، حضرت رضا، یعنی

دوباره آمده تا محض خاطر دوری
دل شکسته من را ز صحن جمهوری

ای سند نجات من ولایت تو یا رضا

صحن نو و عتیق تو کعبه و کربلا رضا

دلم بود به یاد تو مدینة الرضا رضا

زیارتت به دین من زیارت خدا رضا

تو و کرامتت مرا ز خود مکن جدا، رضا

رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا

روی گلدسته چه خوب اســــت کبوتر بودن

بر بلندای زمان خوشـــــــــــــه ی باور بودن

ریسه در ریسه چراغی به تو چشـمک زدن و

در حرم بودن وپر نور ومــــــــــــــنور بودن

گنبدش دیدن و نقاره شنــــــیدن لب حوض

شب میلاد کــــــــــــــــــــنار غزل تر بودن

خطبه ی چلچله جــــاری شده در دفتر عشق

ماه با چادر گلـــــدار چه محــــــشر بـــودن

زدن بوسه لب پنجــــره خوشـــــــتر باشـــد

یا لب چلچله ها سوره ی کـــــــوثر بــــودن

ماه و خورشید تویی مانــــــــع تردید تویی

عطر پیــراهن یوســـــف گـــــل امید تویی

نمره ی صندلی ام باز در آمد ، هشت است

ساعت رفتن من نیز به مشهد ، هشت است

همه جا مضربی از هشت و به تخت اعداد

آنکه امروز نشسته است به مسند هشت است

بین ما مردم ایران نود و نه درصد

عدد  حاجتمان پنج نباشد ، هشت است

ما اسیران و فقیران و یتیمان توایم

لحظه شادی و غم دست به دامان توایم

 

گر نیاییم به پابوسی تو می میریم

همگی ماهی دریای خراسان توایم

 

تا خدا هست خدا دلخوشی ما این است

شیعه شاه نجف ملت ایران توایم

 

همه یک جور به دنبال بهشتند ولی

ما بهشتی شده گوشه ایوان توایم

 

گرچه ای شاه تو در کشور ما مهمانی

ما نمک گیر تو و سفره احسان توایم

 

تاکه حرف تو شود ما سر و پا نشناسیم

اصلا آقا به تو یک جور دگر حساسیم

 

طرهء مویی که افسون شد بُلندش می کنند

زُلف مِشکین و چَلیپا را کَمَندش می کنند

 

می برند و در حیاط خانه جایش می دهند

آن غزالی را که صیادان پسندش می کنند

 

بی سبب انگور نیشابور ما شیرین نشد

غورهء تلخی که دستت خورد قندش می کنند

 

هر که منظور نظر شد در بساط عاشقی

بر درِ درگاه سلطان مستمندش می کنند

 

شعر درهم برهمی گفتم که دیدم در حرم

خادمان با آب و جارو بند بندش می کنند

 

پس تو دریا هستی و کانون امواج خودی

سورهء عشقی که از سوی خدا نازل شدی

 

 

دلی از بند غم آزاد دارم

ز عمق سینه ام فریاد دارم

فتاده در سرم شور زیارت

هوای پنجره فولاد دارم

اگر آهوی حیرانم رضا جان

خوشم مانند تو صیاد دارم

خدا داند که من چه خاطراتی

میان صحن گوهر شاد دارم

خراسان را همیشه خاک بوسم

غلام حضرت شمس الشموسم

حال و هوای پر زدنم مشهدالرضاست

شوق تمام آمدنم مشهدالرضاست

آنجا مدینه دل ما کربلای ماست

یعنی حسین و هم حسنم مشهدالرضاست

مبعث غدیر موسم حج باز زائرم

وقتی تمام پنج تنم مشهدالرضاست

از سر پیچ جاده راه افتاد

با صفا صاف و ساده راه افتاد

پا برهنه پیاده راه افتاد

پدر خانواده راه افتاد

از اهالی ده به رسم وفا

باخودش داشت التماس دعا

امشب که خدا با تو نمایان شده آقا

انگار دلم تازه مسلمان شده آقا

از یاد برد نام  بهشت ابدی را

هر کس که دلش اهل خراسان شده آقا

هرکس که رسیده است به جایی و مقامی

از خاک در خانه سلطان شده آقا

باید بنویسند که گنجینه ی عرشیم

درسینه ی ماعشق تو پنهان شده آقا

فهمیده ام ازهیمنه ی نورحضورت

با دیدن تو فا طمه خندان شده آقا

 

من راببر از خانه به می خانه،ترم کن

دستی سرگیسو زده دیوانه ترم کن

 

گره ای سخت زد و بغچه ی خود را برداشت

دلش اینبار هوای حرمی دیگر داشت

روستاییی فقیریست ولی باور داشت

شوق دیدار غریبالغربا بر سر داشت

 

چوب دستی به کف دست و قدم بر سر صحرا زده وپشت سر او کاسه ی آبی به زمین ریخت زنی پیر و

به او گفت که مادر برسان از من افتاده سلامم به امامم و بگو قوت پا نیست.بیایم به حضورت

به شفا خانه ی نورت برو فرزند گره زن پرِ این پارچه را کنج ضریحش به امیدی که شاید گشاید گره ها را

دل ما را

 

عدم بودیم تو با یک اشاره هستمان کردی

و تا گیریم دامانت سرا پا دستمان کردی

به پای بست شیخ عاملی پابستمان کردی

شراب ناب سقاخانه دادی مستمان کردی

 

همین یک کاسه ازآب حرم آنقدر گیرا بود

که گویا باده ی صد ساله در پیمانه ی مابود

 

آرام کن به جامی شور و نوای ما را

 

سلطانی و دمَت گرم (کریمی) داری هوای ما را


 

از سفرهء کریمان عمری است فیض بردیم

 

پر کرده ای همیشه تو کسیه های ما را

 

 

دادیم تا سلامی تحویلمان گرفتی

 

از خاطرت نبردی حتی صدای ما را

 

 

دل سودا زده سامان نپذیرد هرگز
کافر چشم تو برهان نپذیرد هرگز
آنکه بیمار نگاهی شده هنگام سحر
منت مرهم و درمان نپذیرد هرگز
با نگاه تو اگر عاشقی آغاز شود
جز به دیدار که پایان نپذیرد هرگز
دل اگر خانه ی هر بی سر و پایی گردد
اثر از گفته ی خوبان نپذیرد هرگز
عمر بی معرفت آبی است که از جو رفته
این زیانی است که جبران نپذیرد هرگز

ما در خانه ی سلطان سر و سامان داریم
هرچه داریم ز آقای خراسان داریم

دلم بود و حرم بود و امامم بود و تنهایی
حرم قبله ، حرم کعبه ، عجب احرام زیبایی

به کنج دنج یک حجره ، تماشا داشت اوج او
دلم را کرد اقیانوس ، موسیقی موج او

دو رکعت گریه سر کردم ، دو رکعت خاک گل کردم
دو رکعت با تمام سنگهایش درد و دل کردم

دل کندن دریا به ساحل بستگی دارد

 

به ماه نیمه،‌ ماه کامل بستگی دارد

 

دل بردن و دل دادن و دل کندن و رفتن

 

کار جهان تنها به یک دل بستگی دارد

 

کار جهان را دل مشخص کند هرچند

 

دل هم خودش در اصل به گل بستگی دارد

 

هر خانه‌ای حالش به مادر بستگی دارد

 

در این حرم اما به خواهر بستگی دارد

 

وصل‌است آب ناب سقاخانه بر جنت

 

یعنی شفا این‌جا به کوثر بستگی دارد

 

از مرکز ایران به پایین، دادن حاجت

 

حتما به تأیید برادر بستگی دارد

 

دم نمی‌فهمد دمی هم بازدم را هیچ‌وقت

 

مردم بی‌غم نمی‌فهمند غم را هیچ‌وقت

 

 

 

چشم واکردیم محو گنبدت بودیم باز

 

ما نفهمیدیم این نوع از کرم را هیچ‌وقت

 

 

 

حال که برداشتم سمتت قدم ای کاش که

 

جز به راه طوس نگذارم قدم را هیچ‌وقت