دم نمیفهمد دمی هم بازدم را هیچوقت
مردم بیغم نمیفهمند غم را هیچوقت
چشم واکردیم محو گنبدت بودیم باز
ما نفهمیدیم این نوع از کرم را هیچوقت
حال که برداشتم سمتت قدم ای کاش که
جز به راه طوس نگذارم قدم را هیچوقت
تا نصیبت گل شود یک عمر مثل شاخهها
در گداییها نزن حرف رقم را هیچوقت
من گیاه ماه گردانم که بین صحنها
برنگردانم از این گنبد سرم را هیچوقت
مثل عاشق که نمیداند مقام وصل را
ما ندانستیم قدر این حرم را هیچوقت
یا جواد آمد به ذهن... اما به جان مادرت
پیش روی تو نخوردم این قسم را هیچوقت
جان دستان عمو عباس خود کاری بکن
جز برای تو نچرخانم قلم را هیچوقت