شعر هیئت

اشعار آئینی

.

.

۱۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اشعار میلاد امام زمان» ثبت شده است

به تمنای طلوع تو جهان چشم به راه
به امید قدمت کون و مکان چشم به راه
سالها میرود و حرف دل من این است
تا به کی صبر کنم؟ تا چه زمان چشم به راه؟
شهر یکپارچه از دوری تو میگرید
همه از مرد و زن و پیر و جوان چشم به راه

دقیقا 2 سال پیش بود که تو ولادت آقا صاحب الزمان (عج) و نیمه شعبان سال 91 وبلاگ قدیم به آدرس http://bia2heydaria.mihanblog.com افتتاح شد.

شعر زیر از آقای علی اصغر انصاریان به مناسبت ولادت امام زمان (ع) اولین مطلب ارسالی وبلاگ قدیم بود.

 

  یا صاحب الزّمان...

 

امشب خبر ز عالم بالا رسیده است

زیباترین ستاره ی دنیا رسیده است

 

امشب حکیمه باش و ببین پور عسکری

با هیبت و شمایل طاها رسیده است

 

در او خلاصه گشته خِصال پیمبران

موسی رسیده است،مسیحا رسیده است

 

جبریل با هزار فرشته از آسمان

کرده نزول،بهر تماشا رسیده است

 

سر را بُرید یوسف کنعان به جای دست

وقتی شنید یوسف زهرا رسیده است

 

امشب دلم به مأذنه اینگونه داد اَذان

عَجِّل عَلی ظُهُورکَ یا صاحبَ الزّمان

 

تا دست کردگار تو را بی نشان نوشت

گفتم مگر که می شود از آسمان نوشت؟

حالا دگر که می شود و می توان نوشت

باید تو را همیشه امام زمان نوشت

 

هم کنیه ی عموی رشیدت به ابجدی

گویی که غرق نام و نشان محمدی

 

هر روز و شب سلام تو زهرای اطهر است

بعد از سلام کلام تو زهرای اطهر است

آماده ی قیام تو زهرای اطهر است

پر واضح است امام تو زهرای اطهر است

 

او منتظر نشسته که از تو خبر رسد

آن غایبی که هست دمی در نظر رسد

 

یک شب که عشقت باز از دل در گذر شد
نام تو را بردم پیاپى تا سحر شد


تا صبحدم آن شب به یادت گریه کردم
هر قطره اشکم در پى تو در سفرشد


قابل نبودم تا جمالت را ببینم
امّا قسم بر تو که شوقم بیشتر شد


شد علّت دورى من از تو ، عُیوبم
دل مبتلا هر روز بر عیب دگر شد


هر بار آهم شد مؤثّر بر دل تو
کار بدى کردم که آهم بى اثر شد


خود واقفم یارى ز من بدتر ندارى
دست ولایت از سر من بر نداری


دمی که سیر وجودم الی السما می شد

تمام صفحهی شعرم پر از خدا می شد

گمان کنم خبر از یار می رسد امشب

که باب فیض الهی به سینه وا می شد

به زخم کهنه ی چشم انتظارها دیگر

نگاه مرحمت دلبری دوا می شد

چه جلوه ای شده بر ظرف کوچک قلبم

که بند بند وجودم زهم جدا می شد

کنار سفره ی زیباترین مسافر عرش

دلم ز پنجه ی تنگ قفس رها می شد

به هر نسیم که در زلف یار می پیچد

به هر کرشمه گره ها زکار وا می شد

در این زمانه که مردم همه غریبه شدند

در این سکوت کسی با من آشنا می شد

چه بیقرار دلم میل سامرا کرده

خدا به حضرت نرگس پسر عطا کرده

آمدند از بهشت بدرقه اش       مــــادر آفتـــاب می آمــــد

مــــادر آفتـــــــــاب ما بین        هاله ای از حجاب می آمد

 

مادر آب بود و آینه بود              مـــــادر آسمـــــــان و اختـــرها

مادری که به پاش خم می شد     قامت التماس هاجـــــــــــــرها

 

مادری که میــــــان رؤیایش      آخرین نوعروس زهرا شد

چه عروسی که حوریان گفتند   مادر دست بوس زهرا شد

 

باز قدسی نفسان زمزمه پرداز شدند

به سوی سامره آماده پرواز شدند

چهره ها با گل لبخند همه باز شدند

بلبلان چمن حُسن در آواز شدند

نور شادی به زمین و به فلک موج زند

از فلک تا به زمین فوج ملک موج زند

باز هم شاهد غیبی به شهود آمده است

پیک شادی به سلام و به درود آمده است

چه وجودی است که اکنون به وجود آمده است

این خبر چیست که جبریل فرود آمده است

محشری گشت بپا گر که قیامت کردند

همـه در هاله ای از نور اقـامت کردند

باز هم جشن نیمه ی شعبان
بیت ها رخت نو به تن دارند
قلم من به زحمت افتاده
واژه ها شوق پر زدن دارند
 
باز هم جشن نیمه ی شعبان
السلام علیک یا خورشید
چله ی انتظار سر آمد
از سر خمره نور می جوشید
 

ما را در این شب ها تمنا می نویسند

مجذوب وصف و وصل لیلا می نویسند

من قطره ای ناچیزم اما مطمئنم

آخر مرا هم پای دریا می نویسند

اصلا چه بهتر که مرا هم چند سالی

کلب نگهبان همین جا می نویسند

ایل و تبارم را که نوکر می نویسند

ایل و تبارت را که آقا می نویسند

امشب برای ما کمی باران بخواهید

هر آنچه می گویی همان را می نویسند

این طاق نصرت ها که بالا رفته ما را

پروازهای رو به بالا می نویسند

چشم من و دست کریمت مهربانا

امشب صدایت می زنم من یا ابانا

در این بهار چهره دم از گل نمی زنیم
با نغمه ی تو خنده به بلبل نمی زنیم

معراج می رویم چو شبنم نه مثل رود
یعنی قدم به خاک تنزل نمی زنیم

خود می شویم آینه ای از جنون خود
دیگر سری به باب تفاعل نمی زنیم

تدبیر عقل روز جنون را چه می کند؟
تکیه به سمت کهنه ی این پل نمی زنیم

بستیم چشم خود ز تماشای عالمی
دیگر به روی آینه هم زل نمی زنیم

از پا نشسته ایم ز مستی، ببخش اگر
بر دامن تو دست توسل نمی زنیم

دریا کرانه ای ز دل بیکران توست
هرجا دلی شکسته همان جمکران توست


 

ای آفتاب عشق و عدالت شتاب کن

باز آ قنوت باغچه را مستجاب کن

 

این خاک تشنه بی‌تو به باران نمی‌رسد

باغ خزان زده به بهاران نمی‌رسد

 

خورشیدی و زمین و زمان در مدار توست

مولای من بیا که جهان بی‌قرار توست