شاعر به عشق شما دست بر قلم زند
با واژه های خیس سری به حرم زند
یا ایها الرئوف سلامی ز راه دور
با مصرعی کنار ضریحت قدم زند
ابیات خود به پنجره فولاد زد گره
تا انتهای شعر خودش را رقم زند
وقتی که قافیه برای تو پیدا نمی شود
باید مسیر شعر خودش را بهم زند
امشب شب تولد خورشید دیگریست
خورشید آسمان هشتم زهرا چه حیدریست
یل یکّه ی بی مَثَل مرتضی
مرا بنده کرد از ازل مرتضی
غلام علی هستم و نوکرِ
علی بن موسی الرضا المرتضی
تو رو خدا نگذارید تا خدا بپرم
اگر بناست که تا عرش بی شما بپرم
به غیر بام شما هم مگر که بامی هست؟
قرار شد بپرم ، خب بگو کجا بپرم
بیا و بال و پرم را بچین تا نروم
از این به بعد اجازه نده مرا بپرم
گردیده ام گدای تو یا ایها الرئوف
دست من و عطای تو یا ایها الرئوف
صد مرده زنده می شود از لطف دائمت
در صحن با صفای تو یا ایها الرئوف
غم های بی حساب مرا زود می برد
نام گره گشای تو یا ایها الرئوف
گوشه ای از صحن تو هرکه غزل خوان میشود
فارغ از هر های و هو سرمست اوزان میشود
گوشه ی چشم پر از مهر تو سعدی پرور است
شاعر تو صاحب چندین "گلستان"
میشود
ریسه ای از ماه و خورشید و ستاره میکشم
باز هم سرتاسر مشهد چراغان میشود
در شب میلاد تو همواره باید شاد بود
هرکسی که غیر ازاین باشد پشیمان میشود
آب سقاخانه ی تو اصل درد میکده ست
هر زمان سر میکشم مستی دوچندان میشود
آن قدر بخشیده ای دیگر گدایت راضی است
سائل دستان تو یکباره سلطان میشود
حشمت و جاه و مقام و مال باهم میدهی
مور دربار تو یک روزی سلیمان میشود
نه فقط حصن حصینی اصل دین داری تویی
هرکسی با شرط عشق تو مسلمان میشود
جار خواهم زد همیشه أنت فی قلبی رضا
این مودت باعث تثبیت ایمان میشود
معرفت باشد اگر مشمول منا میشوم
مثل پیرمرد سلمانی که سلمان میشود
ختم نام اطهرت دستور کار امشب است
ذکر تسبیح ملایک یارضاجان میشود
بسکه هر بی خانمانی را ضمانت کرده ای
هرکه می اید حرم آهوی حیران میشود
باغ جنت بعد از این چنگی نخواهد زد به
دل
وعده گاه عاشقانت "باغ رضوان
" میشود
"باب سدره" جای خود "باب
الرضا" هم جای خود
کربلا هم رفته دلتنگ خراسان میشود
میدرخشد مرقدت در نقشه ی این مرز و بوم
گنبدت خورشید عالم تاب ایران میشود
با نگاه لطف تو از این غزل های بلند
تا گره دادم به هم اماده شد ترکیب بند
ضریح، اشک، دخیل، آه یک گدا یعنی
نگاه، عشق، تمنای کربلا، یعنی
دو چشم خیس، دو دست، این دل، این دعا،
یعنی
شتاب نور، صدا، حضرت رضا، یعنی
دوباره آمده تا محض خاطر دوری
دل شکسته من را ز صحن جمهوری
ای سند نجات من ولایت تو یا رضا
صحن نو و عتیق تو کعبه و کربلا رضا
دلم بود به یاد تو مدینة الرضا رضا
زیارتت به دین من زیارت خدا رضا
تو و کرامتت مرا ز خود مکن جدا، رضا
رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا
با یاد غربت حرمت گریه می کنم
بر قامت نهیف و خمت گریه می کنم
امشب بجای مردم شهر مدینه هم
با زجه پا به پای غمت گریه می کنم
آری دوباره آتش و چکمه دوباره دود
آقا به اینکه بد زدنت گریه می کنم
مادری
پر غصه و درد آشنا دلواپس است
عزم
رفتن کرده تا سمت خدا دلواپس است
مادری
افتاده در بستر به حال احتضار
دختری
کوچک شده غرق دعا، دلواپس است
بر
لبش امن یجیب و دیده هایش غرق اشک
ترس
دارد که نگیرد او شفا، دلواپس است
مادر
میان بستر خود روضه می خواند
با
اشک های کوثر خود روضه می خواند
نیّت
نمود و شانه زد بر موی زهرا
با
مویه های آخر خود روضه می خواند
او
چند مدت رنگ نیلی خواب می دید
بر
شاخه نیلوفر خود روضه می خواند
روح
القُدُس کبوتر بام خدیجه است
در
بند آب و دانه ی دام خدیجه است
"کس را چه زور و زَهره که توصیف او کند"
جایی
که جبرئیل غلام خدیجه است
با
ذوالفقار، ثروت او همردیف شد
این
جایگاه، خاصِ مقام خدیجه است
والا مقام ! ای مادر زهرا خدیجه
مادربزرگ زینب کبری خدیجه
خرج خدا شد ثروتت یکجا خدیجه
کوری چشم شور بعضیها خدیجه ...
.. انگشتر عشق پیمبر را نگینی
الحق و الانصاف اُمّ المؤمنینی
هم گوهر نابی و هم گوهرشناسی
ای تاجر خوش ذوق ! پبغمبرشناسی
تنها نه در مکّه ، در عالم سرشناسی
از بیعتت پیداست که حیدر شناسی
عطر علی دارد سراپای وجودت
بانو! مِی کوثر گوارای وجودت
حتی اگر نبخشد این چشم تر میارزد
این دور همنشینی وقت سحر میارزد
جای گدا نشستن در خانه ی کرم نیست
هر وقت مینشینم در پشت در میارزد
گریهام گرفت و دیدم دست مرا گرفتند
پیش کریم خیلی خون جگر میارزد
بازی دنیا ز عمرم زود فرصت را گرفت
قبلهام گم شد، کم آوردم لیاقت را گرفت
گریه و حال نماز صبحهای من چه شد
خواب شیرین سحر، فیض عبادت را گرفت
از صغیره شد شروع و به کبیره ختم شد
جرأت عاصی شدن از من خجالت را گرفت
نازم به این خدا که گنهکار میخرد
هر روزهدار را، دم افطارمیخرد
با آبروی رفته به مهمانی آمدهام
هر بار آبروی مرا یار میخرد
یک لحظه هم کنار نَزَد پردهی مرا
با احترام، حضرت ستّار میخرد
تو اگر که نظرت با من مسکین باشد
حیف باشد که دلم پیش تو غمگین باشد
همهی شهر به بیچارگیام خندیدند
پس چه خوب است سَرم پیش تو پایین باشد
میزنی گاه تلنگر بخورم زود، ولی
وای اگر که زدنت از سر نفرین باشد
اولِش
شکر می کنم از دل
چون
رسیدم به ماه مهمونی
شک
ندارم که بنده هاتو خودت
میاری
پای سفره می شونی
من
رسیدم، ولی با حال خراب
با
خودم اشک نم نم آوردم
هر
کجا یاد تو نبود با من
میدونم
زود زود کم آوردم
باز
که رام دادی توی مهمونی ت
تو
بگو اینکه لایقت هستم؟؟
خیلی
بد کردم اما اینو بدون
مهربون!
خیلی عاشقت هستم
حاصل ابر که باران بشود می ارزد
بر تن دشت اگر جان بشود می ارزد
کاش این دل بشود فرش به زیر قدمت
دل ما قالی کرمان بشود می ارزد
"واسعُ المَغفِره" یعنی که کرمخانه ی دوست
وسعتش ملک سلیمان بشود می ارزد