خسته از الفاظِ تو خالی شدم
طالبِ یک جو سبکبالی شدم
پُر شدم از ادّعاهای بزرگ
از صفای معرفت خالی شدم
سر به زیری ام چه شد ؟ آرامشم !
از چه من اینگونه جَنجالی شدم
با تو بیگانه شدم ، تا آشنا
با مَترسک های پوشالی شدم
جای کسبِ عشق ، در بازار دین
قانع بر روزی دلّالی شدم
روی دوشم بار دنیا می برم
باختم ، مشغول حمّالی شدم
هول دنیا ، حال خوبم را ربود
مبتلا یارب ، به بدحالی شدم
جای کسب نور از فیض سکوت
بد دچارِ درد نقّالی شدم
آه ، اِنگاری خُرافاتی دلم
معتقد بر فال و رمّالی شدم
هر زمانی خواستم پَر وا کنم
روبرو با صد بَداِقبالی شدم
فُطرسی کو پر زدن یادم دهد ؟
گوشه گیرِ بی پَر و بالی شدم
کی شود بینم که با اهلِ سحر
زائری با فارغُ البالی شدم
خوش بُود با دردِ هجران ساختن
یا حسینی گفتن و جان باختن