شعر هیئت

اشعار آئینی

.

.

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سید محمد میر هاشمی» ثبت شده است

خسته از الفاظِ تو خالی شدم

طالبِ یک جو سبکبالی شدم

 

پُر شدم از ادّعاهای بزرگ

از صفای معرفت خالی شدم

 

سر به زیری ام چه شد ؟ آرامشم !

از چه من اینگونه جَنجالی شدم

 

گذشت عمرم به عصیان توبه توبه

شدم گر عبد شیطان توبه توبه

 

زدم گر پشتِ پا بر خوان رحمت

شکستم جام غفران توبه توبه

 

نماز بی صفا گر خواندم عمری

بدون بوی رحمان توبه توبه

 

شاکرم اذن دعا دادی مرا

نیمه شب حال بکا دادی مرا

 

ای طبیبی که پی درمان دل

راه در دارالشَفا دادی مرا

 

همنوا با سائلان کردی دلم

نام زیبای گدا دادی مرا

 

یک شب که عشقت باز از دل در گذر شد
نام تو را بردم پیاپى تا سحر شد


تا صبحدم آن شب به یادت گریه کردم
هر قطره اشکم در پى تو در سفرشد


قابل نبودم تا جمالت را ببینم
امّا قسم بر تو که شوقم بیشتر شد


شد علّت دورى من از تو ، عُیوبم
دل مبتلا هر روز بر عیب دگر شد


هر بار آهم شد مؤثّر بر دل تو
کار بدى کردم که آهم بى اثر شد


خود واقفم یارى ز من بدتر ندارى
دست ولایت از سر من بر نداری


دین خدا مست حسین است و بس

عزت ما دست حسین است و بس

 

منطق ما منطق ثاراللهی است

فطرت ما مست حسین است و بس

 

عشق فرآورده ی کرب و بلاست

عاطفه سرمست حسین است و بس

 

باید امسال به ما عشق تو را هدیه کنند

ساغر از باده ی توحید به ما هدیه کنند

 

سحری دولت دیدار رخت دست دهد

بلکه ای دوست به ما شهد لقاء هدیه کنند

 

تحفه ی عشق تو شاید به فقیران بخشند

گوهری ، گاه ، سلاطین به گدا هدیه کنند