اگرچه در سحرگاهی شنیدی ناخوش احوالم
ولیکن در شب احیا فرستادی به دنبالم
"رئوف بالعباد" من بیا دستم بگیر امشب
که دیگر من نخواهم زد لگد بر بخت و اقبالم
تو دادی آب و نانم را شدم جلد یکی دیگر
زمین خوردم نفهمیدم ببین زخم پر و بالم
به مهرت آشنا هستم یقینا می شناسی ام
مرا از در مران مولا که من مهمان هر سال ام
بدا بر حال زار من ندارم چشم گریانی
نظر کن بر دلم یاحق و رحمی کن بر این حالم
ندارم راه پیش و پس مردد مانده ام حالا
به داد من برس یا رب که شیطان کرده اغفالم
شدم شرمنده ات وقتی خلوص نیتم گم شد
مرا از چشمت اندازد ریا در بطن اعمالم
میان ندبه و "جوشن" هوای جبهه ها کردم
چه شد آخر که جا ماندم ز یاران سبکبالم
حسین جانم حسین جانم نمی افتد ز لب هایم
که من خود مرثیه خوان ذبیح بین گودالم
به قدری نوحه سر دادم که مویم شد سپید آخر
قتیل روضه ی چنگ و النگوها وخلخالم