دلم آشفته و حالم مشوش
دو چشمم غرق خون، قلبم پر آتش
به درگاهت پناه آوردهام من
شکایت دارم از این نفس سرکش
فقیر و بینوا، اَشکُو اِلیکَ
اسیر و مبتلا، اَشکُو اِلیکَ
نشد از خوف تو پُر اشک، هیهات
ز چشم بیحیا، اَشکُو اِلیکَ
شدم بیبال و پر بین قفسها
دگر تنگ است در سینه نفسها
پناه آورده ام سوی تو امشب
من از دست هواها و هوس ها