شعر هیئت

اشعار آئینی

.

.

 

شب گذشته کمی خوب شد سخن می گفت

برایم از خودش از حال خویشتن می گفت

 

از اینکه سنگ گرفته به معجرش به سرش

و یک به یک همه اش را برای من می گفت

 

به اهل بیت پیمبر چقدر ایمان داشت

کنار ما سه تن از پنج تن می گفت

 

برایم از همه اموال و مال داشتنش

برایم از کفنی هم نداشتن می گفت

 

درست مثل کسی که خودش خبر دارد

فقط حسین حسین و حسن حسن می گفت

 

کفن رسید به دستش ولی نشد خوشحال

برایم از پسرم " شاه بی کفن" می گفت

 

بباف دختر من پیرهن برای غریب

به فاطمه ز حسین و ز پیرهن می گفت

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی