شعر هیئت

اشعار آئینی

.

.


ای جبرئیلم تا خدایت پرکشیدی
از مادر چشم انتظارت دل بریدی

جز ام لیلا کس نمیفهمد غمم را
من پیر گشتم تا چنین تو قد کشیدی

تنها نه دلگرمی مادر بوده ای تو
بر خاندان فاطمه روح امیدی

بر گردنم انداختی با دستهایت
زیبا مدال عزت ام الشهیدی

زینب کنار گوش من آهسته می گفت :
هرگز مپرس از دخترت از چه خمیدی

از خواری بعد از تو گفت و گفت دیگر
بر پیکر مانیست جایی از سپیدی

این تکه مشک پاره را تا داد دستم
فهمیدم ای بالا بلند من چه دیدی

از مشک معلوم است با جسمت چه کردند
وای از زمین افتادن،وای از ناامیدی

باور نخواهم کرد تا روز قیامت
بی دست افتادی،به خاک وخون طپیدی

در سینه پنهان میکنم یک عمر رازم
پس شکل قبرت را دگر کوچک بسازم

*****

من که از نسل دلیر عربم
امّ العبّاسم و امّ الادبم

مادر چهار یل رعنایم
من کنیز حرم زهرایم

آسمان خاک نشین حرمم
عرش در تحت لوای کرمم

معرفت مسئله آموز من است
عاشقی سائل هر روز من است

دل من محو تولّای ولی ست
سِمتم خادمی بیت علی ست

من سفارش شده ی زهرایم
آبرو یافته از مولایم

وه از آن روز که قابل گشتم
با در بیت مقابل گشتم

آمد آن لحظه چه خوش اقبالم
دختر شاه به استقبالم


نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی