من در پناه چشمهایت سرفرازم
از اینکه آقای منی بر خود بنازم
باشد تماشایی مناجات دل من
با نم نم گریه بود راز و نیازم
شد خاکساری حریمت آبرویم
خاک کف پای تو شد مهر نمازم
محراب قلبم طاق ابروی تو باشد
چشم انتظارت رو به صحرای حجازم
خانه خرابم کرد این طوفان نفسم
باید حریم تازه ای در دل بسازم
خواهم ز حق بین دعای عهد هر صبح
این جان ناقابل به راه تو ببازم
با اینکه من محتاج الطاف تو هستم
آقا کشیدی بارها در عشق نازم
می ترسم آقا گر کنی خالی تو پشتم
در جنگ با شیطان همه عشقم ببازم
آشوب دل آرام میگیرد سحرها
تا در میان با تو نهم اسرار و رازم
از داغ آن سیلی ناحق مدینه
آتش گرفته سینه در سوز و گدازم
زهرا صدا میزد میان دود و آتش
این غیاث المنتظر ای چاره سازم
دستان حیدر بسته و زهرا زمین خورد
دشمن از آن دم آبروی شیعه را برد