شعر هیئت

اشعار آئینی

.

.

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رضا قربانی» ثبت شده است

مِهر ِ تو را هر کس ندارد دین ندارد

اصلاً که گفته دشمنت نفرین ندارد؟!

 

گیسوی پُر چینَت مرا درگیر خود کرد

چین ِ تو را مغرب زمین و چین ندارد

 

در کوچه ی تو صف کشیدند انبیاء هم

مثل ِتو جایی سفره ی رنگین ندارد

 

پرپر شد و برگ و برش بیرون نیامد

پرپر زد و بال و پرش بیرون نیامد

 

کلاً بهانه بود آب و اینکه این شیر

از سینه هایِ مادرش بیرون نیامد...

 

....میخواست تا میدان رَوَد فردا نگویند

دیدی ربابه حیدرش بیرون نیامد!

 

با اینکه او آخر ِ سر بوریا شود

عریان به رویِ خاکِ بیابان رها شود

 

تا فرصت است بهر ِ کفن دست به کار شو

جانِ شهید ِ پاره بدن دست به کار شو

 

تا فرصت است در غم ِ غارت شدن بسوز

خـانـم بـرای ِ زیـنـبـتـان مـعـجـری بـدوز

 

تا فرصت است به زیر ِ گلو بوسه ای بزن

تا که نخورده نیزه به او بوسه ای بزن...

وسط کوچه راهتان را بست

از خدا هم حیا نکرد اصلاً

پاره کرد آن قَباله را ملعون

به همین اکتفا نکرد اصلاً

 

سرتان داد میزد و میگفت:

خون به چشم ِ ابوتراب کنم

هرچقَدر کینه از علی دارم

همه را با زنش حساب کنم

 

سائل ِ خانه یِ تو گر چه زیاد است زیاد

کرَمَت چند برابر چه زیاد است زیاد

 

اینطرف ها گذری کن که ببینی اینجا

در مسیر ِ قدمت سر چه زیاد است زیاد

 

خاکِ پایِ تو شدن آرزویِ خوبان است

ارزش ِ خاکِ تو از زر چه زیاد است زیاد

 

تا نغمه ی "حسین" نوایش به ما رسید

دادی زدیم و لطفِ خدایش به ما رسید

زخم هزار نیزه و خنجر به او رسید

اجر و ثواب کرب و بلایش به ما رسید...

(رضا قربانی)

 

یه عاشقی میگفت : اسارت و ارباً اربا شدن و سر بریدنش نصیب آل الله شد و کربلایی شدن و مداح شدن و شاعر شدن و نوکر شدنش نصیب ما...

عازم حرمم، حلال بفرمایید...