شعر هیئت

اشعار آئینی

.

.

با اینکه او آخر ِ سر بوریا شود

عریان به رویِ خاکِ بیابان رها شود

 

تا فرصت است بهر ِ کفن دست به کار شو

جانِ شهید ِ پاره بدن دست به کار شو

 

تا فرصت است در غم ِ غارت شدن بسوز

خـانـم بـرای ِ زیـنـبـتـان مـعـجـری بـدوز

 

تا فرصت است به زیر ِ گلو بوسه ای بزن

تا که نخورده نیزه به او بوسه ای بزن...

*****

با بازوی شکسته نشستی و دوختی

با چشم ِ نیم بسته نشستی و دوختی

 

هر سوزنی که رفت به دستت دلت شکست

دیدی سه شعبه ای وسطِ سینه اش نشست

 

تا تیر و نیزه در دهن پادشاه رفت

بر رویِ پیکر ِ پسرت یک سپاه رفت

 

پـیـراهـنـش هـمـیـنـکـه بـه زیـر ِ گـلـو رسید

خنجر به دست و چکمه به پا شمر به او رسید

 

با بغض و کینه آمد و بر پشت او نشست

با ضربه هایِ خنجر ِ خود گردنش شکست

 

بین ِ دو نَهر "نَحر" شد آخر حسین تو

تا که به نیزه زد سر ِ نور ِ دو عین تو.....

 

.....از هوش رفتی و کفنش نصفه کاره ماند

زینب گریست... پیروهنش نصفه کاره ماند...

 


 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی