شعر هیئت

اشعار آئینی

.

.

وسط کوچه راهتان را بست

از خدا هم حیا نکرد اصلاً

پاره کرد آن قَباله را ملعون

به همین اکتفا نکرد اصلاً

 

سرتان داد میزد و میگفت:

خون به چشم ِ ابوتراب کنم

هرچقَدر کینه از علی دارم

همه را با زنش حساب کنم

 

یکنفر لات هم نبود آنجا؟!

که بگوید به زن نزن سیلی

با کفِ دست و پشتِ دستِ چپش

دو کشیده زد و شدی نیلی

 

ضربِ دستش چقَدر سنگین بود!

بر زمین گوشواره ات افتاد

صورتَت زیر ِ هاله ای رفت و

ماهِ حیدر ستاره ات افتاد

 

پیش چشم حسن چرا زدنت؟!

مجتبایت مگر غرور نداشت

غم ناموس را چکار کند؟!

کاش در کوچه او حضور نداشت

 

چادرت را تکاند و با گریه

زود از رویِ خاک جمعت کرد

تا به خانه عصای دستت شد

مثل پروانه گشت و شمعت کرد...

 


 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی