از من مگیر این دست خالی را که دادی
این دستمال اشک و حالی را که دادی
من آن فقیر بیسر و پایِ توام که
خرج گناهش کرده مالی را که دادی
روزی چشمم را «بکاء الفاقدین» کن
سهم دعای این حوالی را که دادی
فطرس مرا پرواز داده، پس به ابلیس
دیگر نخواهم داد بالی را که دادی
حالا سر این جان بر زانوی یار است
پس خرج او کن سن و سالی را که دادی
من ریشهی عمرم علیِ اکبری شد
پر بارتر کن پس نهالی را که دادی
جاماندهام تا که شهید زنده باشم
از من نمیگیری مجالی را که دادی؟
بعد شهیدان سختتر شد امتحانم
تسهیل کن سیر کمالی را که دادی
سرمایهی من چیست جز «حبّ الحسینت»
مدیون زهرایم مدالی را که دادی
زینب تصدّق کرد و گندمزارِ ری شد
یک لقمهی نان حلالی را که دادی
میگفت ای عبّاس ما را اسارت
بردند و دیدم احتمالی را که دادی
یکجا النگوها و خلخالِ همه رفت
بردند حتی چند شالی را که دادی
حالا ببین پوشیهام یک آستین است
فعلا حجاب کامل زینب همین است