شعر هیئت

اشعار آئینی

.

.

باده از تاکِ گُهربار که باشد خوب است

نخل پُر شاخه ثمر دار که باشد خوب است

 

عشق یک سویه به مجنون نکند فایده گاه

نام ما هم به لب یار که باشد خوب است

 

حرم عشق، دم دست که باشد زیباست

یار، دیوار به دیوار که باشد خوب است

 

به سر خان کرم، دست طمع باید داشت

پس گدا هرچه طلبکار که باشد خوب است

 

شهر قم شد حرم آل پیمبر، یعنی

گُل در اُستان نمک زار که باشد خوب است

 

بنویسید قم، امّا بسرائید بهشت

حق شفیعِ همه را حضرت معصومه نوشت

 

 

حسّ زیبای تقّرب به خدا را دارد

 

هر که پا در حرم پاک شما بگذارد

 

 

کیسهء زر عوض کاسهء خود می گیرد

 

هر گدایی که به لب نام تو را می آرد

 

 

از خدا خواسته ام، سر نرسد آن روزی

 

که مرا جز تو به دستان کسی بسپارد

 

 

طبق فرمودهء صادق زائر مرقد تو

 

حرمت را حرم فاطمه می انگارد

 

 

در مقام و شرفت بس بود اینکه پدرت

 

بوسه بر دست و سر و سینهء تو می کارد

 

 

 

هر زمان قلب پدر عقدهء زهرا می کرد

 

گریه می کرد و تو را سیر تماشا می کرد

 

 

 

به گدای کرمت منصب شاهانه بده

 

گر عطا می کنی ای یار کریمانه بده

 

 

کفتر جلد حرم بودم و برگشتم، پس

 

مثل سابق به لبم آب بده دانه بده

 

 

چند سالی است به آواز شما مشغولم

 

عیدی امشب تو به من حنجر مستانه بده

 

 

دور باشم به گنه روی می آرم، تو مرا

 

پشت دیوار حرم مسکن و کاشانه بده

 

 

 

همهء ماحَصَلِ زندگی ام مال شما

 

همهء عمر دویدیم به دنبال شما

 

 

 

تاج سر هستی و بالای همه جا داری

 

منزلت بخشی و خود منصب بالا داری

 

 

همهء مسئله دانان و فقیهان گفتند

 

که تو در هر نفست رمز معماّ داری

 

 

ای نفس های دعای تو خمینی پرور

 

منبر از نور تو در عرش معلّی داری

 

 

هم طراز تو کسی نیست که کفوت باشد

 

ارث از مادر خود حضرت زهرا داری

 

 

ز غم هجر برادر جگرت آب شد و

 

در دلت حسرت دیدار رضا را داری

 

 

 

خوب شد لحظهء آخر به کنارت آمد

 

خوب شد قبل سفر سرزده یارت آمد

 

 

 

خوب شد سنگ جفاکار، سرت را نشکست

 

خوب شد نیزهء کین بال و پرت را نشکست

 

 

خوب شد خنجری از پشت سرت را نبرید

 

خوب شد داغ برادر کمرت را نشکست

 

 

خانه ای گشت محیّا که مناجات کنی

 

هیچ کس اوج نماز سحرت را نشکست

 

 

تا به حالا تو نمازی، نشسته خواندی؟

 

تا به حالا وسط جمعِ حرامی ماندی؟

 

 

 

تا به حالا وسطِ شهرِ ستم چرخیدی؟

 

تا به حالا روی نی رأس بریده دیدی؟

 

 

تا به حالا شده با درد مراعات کنی

 

تا به حالا شده کَت بسته مناجات کنی

 

 

وای، ای عمهء سادات به زینب چه گذشت

 

دمِ دروازهء ساعات، به زینب چه گذشت

 

 

تا که چشمان نجیبش به حرامی ها خورد

 

آستین را جلوی صورت خود بالا برد

 

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی