شعر هیئت

اشعار آئینی

.

.

من مث نامه ی سربسته شدم

مثل یک دل، دل بشکسته شدم

در زدم تو خونشون رام ندادن

انقدر قدم زدم خسته شدم

 

بالای بام می زنم صدات حسین

کاش باشم منم تو کربلات حسین

دو تا قربونی اوردم با خودم

بچه هام فدای بچه هات حسین

 

عوض حنجر تو من چی بدم

نذر انگشتر تو من چی بدم

اگه بچه هاتو بازار بیارن

جواب مادر تو من چی بدم

 

کوفه لحظه لحظه تغییر می کنه

مهمون و از زندگیش سیر می کنه

خیلی از موهام سفید شد این روزا

نگرونی آدم و پیر می کنه

 

بعد از این دیگه منو سفیر نکن

دختراتو توی کوفه پیر نکن

حالا که می خوای بیای، بیا ولی

زن و بچه تو دیگه اسیر نکن

 

واسه تو شب تا سحر در می زنم

وا نکردن در دیگر می زنم

دارم از دل نگرونى می میرم

خودم و این در و اون در می زنم

 

نیا گفتنم برا دخترته

گریه هام براى انگشترته

با سر شکسته سربسته می گم

اونکه دارى میاریش خواهرته

 

چه جورى به فکر جونت نباشم

یا که گریون جوونت نباشم

همه آماده کشتن تواند

چه جورى دل نگرونت نباشم

 

کوفه با حرمله بیعت می کنه

برا کشتن تو نیت می کنه

کوچه هاى تنگى که این جا داره

خیلی زینب و اذیت می کنه

 

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی