شعر هیئت

اشعار آئینی

.

.


دست مرا گرفت و به دست قلم گذاشت
حسی که باز پای مرا در حرم گذاشت

حسی که اشکوار به چشمم قدم گذاشت
تا ((اشفعی لنا))به لبم دم به دم گذاشت

پس از کنار حجره ی پروین که رد شدم...
بی اختیار شعر سرودن بلد شدم

در این حرم که آمده ام پا به پای عشق
عاشق شدن دعای من است و دعای عشق

ما دست خالی آمده ایم ای خدای عشق
اذن دخول مان بده محض رضای عشق

تا چشم کار می کند اینجا کرامت است
اینجا شفیعه هست پس این جا قیامت است

ما اشک می شویم که باران مان کنی
ما درد می شویم که درمان مان کنی

ما را غریب و بی کس و بی خانمان کنی
تا شب نشین صحن شبستان مان کنی

یادش بخیر ماه مبارک‌ بهار تو
سی جزء عشق خوانده شده در کنار تو

خوش روییت نبود چنین رو نمی زدیم
نورت نبود با دل شب مو نمی زدیم

صحنت نبود دست به جارو نمی زدیم
بالا اگر نبودی  زانو نمی زدیم

ما با حضور لطف تو حاجت نداشتیم
ما بی حضور لطف تو بهجت نداشتیم

بال فرشته است و قدم های مردم است
در حوض صحن آینه اش آسمان گم است

دیگر نگرد مادرمان در همین قم است
)
اینجا که آب هست چه جای تیمم است؟)

گفتند باز می شود از قم در بهشت
ما را ببر بهشت تو  ای خواهر بهشت

آهو شدیم در دل صیادمان ببر
پروازمان بده به گهر شادمان ببر

یک لحظه سمت پنجره فولادمان ببر
در هشت هشت لحظه ی میلادمان ببر

مشهد به پاست در سرمان شور عشق تو
پس مال ماست کوچه ی سرشور عشق تو

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی