شعر هیئت

اشعار آئینی

.

.

بی عصا آمد عصایش را زمین انداختند
‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍
پیش چشمش مصطفایش را زمین انداختند

حل مشکلهای هر پ‍یری جوانش می شود
آه این مشکل گشایش را زمین انداختند

بار دیگر بین کوچه پهلوی زهرا شکس‍ت
بار دیگر مجتبایش را زمین انداختند

دست بر روی محاسن داشت مشغول دعا
احترام ربنایش را زمین انداختند

این علی اکبر دگر صدها علی اصغر است
تکهء آیینه هایش را زمین انداختند

بود آویزان مرکب نای افتادن نداشت
با کمر افتاد و پایش را زمین انداختند

نوبت کار جوانان بنی هاشم شد و
پیش بابایش عبایش را زمین انداختند

چند عضو پیکرش را از زمین برداشتند
چند قسمت از تنش را چند جا انداختند


نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی