شعر هیئت

اشعار آئینی

.

.

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ایمان کریمی» ثبت شده است

اولِش شکر می کنم از دل
چون رسیدم به ماه مهمونی
شک ندارم که بنده هاتو خودت
میاری پای سفره می شونی

من رسیدم، ولی با حال خراب
با خودم اشک نم نم آوردم
هر کجا یاد تو نبود با من
میدونم زود زود کم آوردم

باز که رام دادی توی مهمونی ت
تو بگو اینکه لایقت هستم؟؟
خیلی بد کردم اما اینو بدون
مهربون! خیلی عاشقت هستم

حاصل ابر که باران بشود می ارزد

بر تن دشت اگر جان بشود می ارزد

کاش این دل بشود فرش به زیر قدمت

دل ما قالی کرمان بشود می ارزد

"واسعُ المَغفِره" یعنی که کرمخانه ی دوست

وسعتش ملک سلیمان بشود می ارزد