شعر هیئت

اشعار آئینی

.

.

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بحر الطویل امام رضا» ثبت شده است

گره ای سخت زد و بغچه ی خود را برداشت

دلش اینبار هوای حرمی دیگر داشت

روستاییی فقیریست ولی باور داشت

شوق دیدار غریبالغربا بر سر داشت

 

چوب دستی به کف دست و قدم بر سر صحرا زده وپشت سر او کاسه ی آبی به زمین ریخت زنی پیر و

به او گفت که مادر برسان از من افتاده سلامم به امامم و بگو قوت پا نیست.بیایم به حضورت

به شفا خانه ی نورت برو فرزند گره زن پرِ این پارچه را کنج ضریحش به امیدی که شاید گشاید گره ها را

دل ما را