می شویمت که آب شوم در عزای تو
یا خویش را به خاک سپارم بجای تو
قسمت نبود نیت گهواره ساختن
تابوت شد تمامی چوبش برای تو
گر وا نمی شدند گره های این کفن
دق مرگ می شدند ز غم بچه های تو
خون جای آب می چکد از سنگ غسل تو
خون می چکد که زنده کند ماجرای تو
در بود و شعله بود و در افتاد روی تو
گم شد میان خنده ی مردم صدای تو
در بود و شعله بود و از آن در عبور کرد
هر کس که بود نیمه شبی در دعای تو
حالا زمان غسل تو فهمیده ام چرا
روی تو را ندید کسی تا شفای تو
تنها نه جای دست کبودی به چهره ات
آتش اثر گذاشته بر چشم های تو