آخر
بگو چه چاره کُنم با غم فَراق
آهی
ز حسرت ست فقط همدم فَراق
با
گریه کردن این دلم آرام می شود
یعنی
که اشک بود فقط مرحم فَراق
موی
سپید تُحفه ی هجران دلبرست
یک
عمر می شود سپری یکدمِ فَراق
حالِ
دلم چو زُلف تو پیچیده دَرهَم ست
خسته
شدم در ازای این همه پیچ و خم فَراق
گفتم
که چیست خون جگر ؛ گفت عاشقی
اشک
دل است در سَحَرِ ماتم فَراق
ای
حاجیِ همیشه بیابان نشین بیا
بنشین
شبی کنار منو زمزم فَراق
هجران
به دام رنج و بلا می کِشد مرا
آخر
فُراق کرببلا ... می کُشد مرا