تو راه میروی و خون می چکد ز پیرهنت
تو آه می کشی و سرخ می شود حَسَنَت
تو نان نمیپزی و سفره ی شبم خالی است
نه آب میخوری و... آب میشود بدنت
ز گیسوان پریشان زینبم پیداست
که مانده زخم قلافی به دست شانه زنت
چگونه در به رُخم باز کرده ای تنها
که غرق خون شده امشب مسیر آمدنت
بگیر پرده ببینم چه آمده به سرت
بلندتر شده این روزها نفس زدنت
تو گریه میکنی و من به سینه می کوبم
برای زخم نگاهت برای زخم تنت
با مطلبی به روزیم.
منتظر شما ونظر ها و حرفای دلتون.
التماس دعا
یا زهرا