شعر هیئت

اشعار آئینی

.

.

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جواد حیدری» ثبت شده است


الهی کوفه را لطف و صفا نیست
نشان از ناله های مرتضی نیست

تمام نخلها چشم انتظارند
که آبی بهتر از اشک وفا نیست

یتیمان چشم بر در بیقرارند
خبر از نان خرمای خدا نیست

فقیری گوشه ی ویرانه گریان
غم او را کسی مشکل گشا نیست

ولی نامرد ملعون ابن ملجم
شده خندان و در چشمش حیا نیست

نمک نشناس می خندد به زینب
که زینب شد یتیم ای وای امشب

لطف خدا شامل به هنگام دعا شد
چون نام من مقبول قلب مرتضا شد

منّت سرم بنهاد از بهر کنیزی
تا همسرم سلطان دشت لاله ها شد

اول کسی بودم که در بیت حسینی
فرزند زیبایی به دامانم عطا شد

تا اهل بیت از صورتش خورشید چیدند
در چشمشان پیدا جمال مصطفی شد

گفتند یا اُمّاه جایت هست خالی
امشب که زیباتر سرای هل اتی شد

در ماه پیغمبر گل پیغمبر آمد
الله اکبر چون علیِ اکبر آمد


 

کسی که چار پسر داشت نور چشم ترش

به وقت دادن جان یک نفر نمانده برش

 

دلش گرفته چرا یک نفر کنارش نیست

بدون ماه، چه شبها که صبح شد سحرش

 

عجب حکایت سختی است مرگ این مادر

هنوز مانده به ره،دیدگان پر گهرش