شعر هیئت

اشعار آئینی

.

.

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رحمان نوازنی» ثبت شده است

ظهردم بود و برکه هم تشنه

 برکه‌ای که تب بیابان داشت
دل او مثل تکّه های سفال

 اشتیاق نماز باران داشت

ظهر یک روز آفتابی بود

 برکه پلکی زد و نگاهش رفت
باز هم تا به انتهای کویر

حسرت جانگداز آهش رفت

سلام ماه مبارک سلام ماه خدا
سلام ماه پذیرایی خدا از ما
 
سلام شهر طهورای ساکنان زمین
سلام چشمه ی تنزیه عالم بالا
 
ببین بسوی تو قرآن به دست آمده ام
سلام شهر تلاوت، سلام ماه دعا
 

باز از عرش غزل های مرا آوردند

شیشه ناب عسلهای مرا آوردند

باز آغوش در آغوش دلم را بردند

طعم شیرین بغل های مرا آوردند

باز "هم هیئتیان "من و جشن ارباب

باز هم بچه محل های مرا آوردند

باز هم کرببلا ، عشق ، زیارت ، ارباب

باز هم خیر العمل ها ی مرا آوردند

آنطرف وسعت من عرش حسین است ولی

این طرف حداقل های مرا آوردند

 

وسعت روز مرا روز جزا می آرند

چون مرا از سفر کرببلا می آرند

 

از خود فرار کردم و لا یُمکِن‌ُالفِرار
امشب دوباره آمده‌ام بر سر قرار

رسوای خویش گشتم و غرق خجالتم
من آمدم - ولی تو به روی خودت نیار

من در میان راه زمین خورده‌ام بیا
از بس که بار آمده بر روی دوش - بار