نشسته ام لب ایوان خانه ام تنها
که یک غزل بنویسم بدون چون وچرا
غزل برای کسی که مرا بزرگم کرد
کسی که داده به من خرج آب و نانم را
غزل برای همان کس که سفره اش پهن است
برای هرچه فقیر و برای هرچه گدا
همان که اوج فلک هست خاک نعلینش
همان که مرتبه اش میرسد به عرش خدا
همان که دست دلم ازل اسیرش بود
اسیر برکه ی سبز خم غدیرش بود