شعر هیئت

اشعار آئینی

.

.

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «محمد فردوسی» ثبت شده است

والا مقام ! ای مادر زهرا خدیجه

مادربزرگ زینب کبری خدیجه

خرج خدا شد ثروتت یکجا خدیجه

کوری چشم شور بعضی‌ها خدیجه ...

 

.. انگشتر عشق پیمبر را نگینی

الحق و الانصاف اُمّ المؤمنینی

 

هم گوهر نابی و هم گوهرشناسی

ای تاجر خوش ذوق ! پبغمبرشناسی

تنها نه در مکّه ، در عالم سرشناسی

از بیعتت پیداست که حیدر شناسی

 

عطر علی دارد سراپای وجودت

بانو! مِی ‌کوثر گوارای وجودت

 

در میان قنوت چشمانم

عکس یک قبر خاکی افتاده

سنگ غربت شکسته بغضم را

دیده ام،صبر خود ز کف داده

 

کاروان دل شکسته ی من

رهسپار بقیع ویران است

زائرم،زائر امامی که

از غمش سینه بیت الاحزان است ...

 

هر چند غرق مشکلیم امّا به زودی

می آید آن حلال مشکل ها به زودی

 

پیداست پشت ابر غیبت روی خورشید

پس می شود روشن دو چشم ما به زودی

 

در پوست خود هم نمی گنجیم از شوق

چون که به زودی می رسد آقا به زودی

 

ما گداییم گدای پسر فاطمه ایم

 

بوسه زن های عبای پسر فاطمه ایم

 

بنویسید فدای پسر فاطمه ایم

 

گریه کن های عزای پسر فاطمه ایم

 

 

 

چشم ما چشمه ای اندازه ی دریا دارد

 

هر چه ما گریه کنیم از غم او جا دارد

 

این چنین احساس کردم بین رؤیا بارها

می زنم بوسه به دست و پایت آقا بارها

 

خواستم تا مهزیارت باشم امّا روز و شب

سبز شد در پیش رو «امّا ـ اگرها» بارها

 

با چنین وضع وخیم و رو به قبله بودنم

حال و روزم را شدی هر روز جویا بارها

 

پر شکسته ی من را ببین خدای کریم

ببین چگونه شدم مُستکین خدای کریم

 

نشسته ام سر راهت مگر نظر بکنی

تویی غنی و منم خوشه چین خدای کریم

 

به هر که رو زدم اصلاً به من محل نگذاشت

نزن تو روی مرا بر زمین خدای کریم

 

پر شکسته ی من را ببین خدای کریم

ببین چگونه شدم مُستکین خدای کریم

 

نشسته ام سر راهت مگر نظر بکنی

تویی غنی و منم خوشه چین خدای کریم

 

به هر که رو زدم اصلاً به من محل نگذاشت

نزن تو روی مرا بر زمین خدای کریم