شعر هیئت

اشعار آئینی

.

.

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «وحید قاسمی» ثبت شده است

به عشق سه ساله ارباب

حضرت رقیه سلام الله علیها


السلام علیک یا عطشان

چه بلایی سر لبت آمد

تا من و تو به وصل هم برسیم

جان به لبهای زینبت آمد

**

زینت شانه های پیغمبر

السلام علیک یا مظلوم

چقدر چهره ات شکسته شده

السلام و علیک یا مغموم

**

با تو قهرم ! پدر کجا بودی؟

بی من و خواهرت کجا رفتی!؟

دلخورم از تو ؛عصر عاشورا

بی خداحافظی چرا رفتی؟

ساقی به پیاله باده کم می ریزی
این میکده را چرا به هم می ریزی؟!

از گردش ساغرت شکایت دارم
آسوده بریز! بنده عادت دارم

با خستگی آمدم؛ فرح می خواهم
سجّاده و تسبیح و قدح می خواهم

تشنه ی آب و عاطفه هستی
از نگاهت فرات می ریزد
از صدای گرفته ات پیداست
عطش از ناله هات می ریزد
 
نفست بند آمده؛ ای وای
عاقبت زهر کار خود را کرد
عاقبت زهر، زهر خود را ریخت
جامه های عزا تن ما کرد

 

نه رواقی،نه گنبدی،حتی

!سنگ قبری سرمزار تو نیست

غیرمُشتی کبوتر خسته

خادمی،زائری،کنار تو نیست

 

بغضهایم کجا دخیل شوند؟!

پس ضریحت کجاست آقاجان؟!

روضه خوانها چرا نمی خوانند؟!

گریه ها بی صداست آقاجان

 

باز هم جشن نیمه ی شعبان
بیت ها رخت نو به تن دارند
قلم من به زحمت افتاده
واژه ها شوق پر زدن دارند
 
باز هم جشن نیمه ی شعبان
السلام علیک یا خورشید
چله ی انتظار سر آمد
از سر خمره نور می جوشید
 

به شاخه ی گل احساس من لگد می زد

ز روی دشمنی و کینه وحسد می زد

 

مرا به جرم خطایی که مرتکب نشدم

هزار مرتبه با تازیانه حد می زد

 

درون سینه ی خود عقده ها ز خیبر داشت

به استناد همان مدرک و سند می زد

 

همیشه موقع سیلی زدن‏‏‎‎، به لبخندی

به اهلبیت نبی حرف های بد می زد

 

اگر اجل به سراغم نمی رسید آنجا

گمان کنم که مرا تا الی الابد می زد

 

حسّ باران در نگاه ساده ات
شوق رفتن در مسیر جاده ات
 
مبدا مشهد، مقصد من کاظمین
نقشه ی  راهم گل سجاده ات
 
می روم از سنگلاخ عاشقی
 
تا نهایت های دور افتاده ات
 
رفتن و رفتن بدون وقفه ای
 
شیوه ی  شب گردی دلداده ات
 
می رسم یک روز بر دروازه ی
چشم های مهربان و ساده ات
 
جا گرفته کهکشانی از غزل
 
در مدار زلف پیچ افتاده ات
 
در تفرّج گاه صبح شعر من
دبّ اکبر می شود کباده ات
 
حضرت والا، امام  عالمین
یوسف زهرای شهر کاظمین

خون می چکد زدیدۀ در خون شناورم

در بهت چشم های گهربار مادرم

سوز عطـش به ریشۀ من تیشه می زنــد

خشکیده شاخه های بلند صنوبرم

در انتـهای مـغرب رنگ کبود رفت

خـورشیــد پـر فـــروغ جمـال مـنورم