شعر هیئت

اشعار آئینی

.

.

تنها ، غریب ، بی کس و بی آشیان شدی

تبعیدی مجاور یک پادگان شدی

 طوفان غم شکوه بهار تو را گرفت

بیهوده نیست این همه رنگ خزان شدی

 آقا ...  مدینه ، سامره فرقی نمیکند

وقتی شبیه مادر خود قد کمان شدی

 مانند کوه مانده ای و ایستاده ای

هرچند بارها هدف دشمنان شدی

 دیروز گنبد حرمت ریخت بر زمین

امروز نیز هجمه ی زخم زبان شدی

 سیلی محکمی زده نامت به دشمنان

تو خار چشم طرح زنا زادگان شدی

 آقا غرور سینه زنانت شکسته شد

حرمت شکسته ی ستم این و آن شدی

 اینک بگو که شیر درآید ز پرده باز

وقتی دوباره سخره ی نا بِخردان شدی

 گاهی بلاکش ستم ناروا شدی

گاهی پیاده در پی مرکب روان شدی

 گاهی به یاد کرب و بلا گریه کردی و

گاهی کنار قبر خودت روضه خوان شدی

 گاهی تو را به مجلس مِی بُرد دشمنت

پر غصه از تعارف نامحرمان شدی

 گیرم تو را به بزم شرابی کشیده اند

کی میهِمان طشت زر و خیزران شدی

 بزم شراب رفتی و یاور نداشتی

با یاد عمه جان خودت خون فشان شدی

 


نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی