خدا می خواست دستان شما حبل المتین باشد
و از روز ازل یک پرتو از محراب رویت کعبه ی عرش برین باشد
خدا می خواست چشمان شما عین الیقین باشد
و تو با چشم هایت امر کردی نوکر تو اینچنین باشد
تو ذره پروری کردی و فرمودی : محبّ ما تمام عمر، بعدازمرگ، حتی روز محشر نیز زیر ذره بین باشد
خدا می خواست همخوانیّ کرسی های شعر عرش این باشد :
که شعر شاعران خوب است در وصف امیرالمومنین باشد
به وصف مرتضی ماندیم در باب خداوندی
که مخلوق از کجا می داند آداب خداوندی
...............................................................................
علی هنگامه ی عشق است در شور رجزخوانی
علی در عرصه ی پیکار هم مردی ست عرفانی
علی تیغی ست بر فرق سر اصحاب نادانی
علی آمد به میدان و غرور رزم جویان شد مبدّل بر پشیمانی
تمام ضربه های کاری مولا بُود پیدا ، نه پنهانی
خدا فرمود : یا احمد...! تو می بینی و می دانی
که دستان علی باشد پل کفر و مسلمانی
علی غرّیده و بدر زمین را زیر و رو کرده ست
ندای لافتی یعنی فقط مولای ما مرد است
........................................................................
علی می داند از روزی که بر دنیا قدم بنهاد
از آن روزی که آدم را مدال آدمیّت داد
از آن روزی که فریادی برآمد از مه و خورشید و. ابر و باد
از آن روزی که (( انّ الباطل کان زهوقا )) بر لب عرش خدا افتاد
همان روزی که شیطان محو شد از صفخه ی ایجاد
همان روزی که هر ویرانه ای می شد علی آباد
همان روزی که نوکرها به عشق او شدند آزاد
به گوشش بود آیات خوشی از سوره ی انسان
فقط او بود امیرالمومنین عالم امکان
......................................................................
سرم سودای حیدر دارد و بس
دلم نجوای حیدر دارد و بس
به وقت عشق صهبای خوش مولای یا مولای حیدر دارد و بس
و دستم ریسمان محکم یک بند نعل پای حیدر دارد و بس
اگر لایق شوم پرونده ی طاعات من امضای حیدر دارد و بس
به روز حشر ، محشر هم قیامت میکند وقتی قدوبالای حیدر دارد و بس
همه خوابند و چاه کوفه بیدار است ، آوای خوش شبهای حیدر دارد و بس
گلویش استخوان و خار در چشم است مرد شهر
علی مانده ست تنها با مصافی از نبرد شهر
...................................................................................
بر پرده ی شب تا سحر افتاد
از دوش خلیلان تبر افتاد
از خجلت رویش قمر افتاد
در پای علی کعبه ترک خورد ، در افتاد
با نعره ی حیدر... ،
شیطان به روی خاک جهنم به سر افتاد
از پیکر هر شیردلی هم جگر افتاد
وَ جبریل صدا زد... ،
با آل علی هرکه در افتاد ، ور افتاد
.........................................................................
چشمان فلک خواب ندارد
چون روی تو مهتاب ندارد
عالم دگر اسباب ندارد
کلاً دو جهان جز تو که ارباب ندارد
ای ساقی عالم... ،
در خمره کسی جز تو مِی ناب ندارد
آتش بزنیدم که دلم تاب ندارد
دیوانه ی عشقم ...،
در مذهب من سوختن آداب ندارد
...........................................................................
در معرکه تکبیر تو عشق است
هم هیبت تصویر تو عشق است
دستان علم گیر تو عشق است
والله که در قلب فقط تیر تو عشق است
دیوانه به راه است...،
مجنون شدگانیم،وَ زنجیر تو عشق است
ما منتظر باده و تاخیر تو عشق است
وَ درمعرکه ی عشق...،
سر قابلتان نیست که شمشیر تو عشق است