دل من باز روضه می خواند ، روضه ی غربت شقایق را
روضه ی حرمت و شکستن را ، روضه ی گریه های صادق را
روضه ای را که باز می خواهند، پر پروانه را بسوزانند
اصلاً انگار شیوه ی خصم است ، نیمه شب خانه را بسوزانند
وحشیانه هجوم آوردند ، دشمنت داشت خنده سر می داد
با طنابی که بست دست تو را ، تا کشیدند عمامه ات افتاد
نه عبایی به روی دوشت بود ، پا برهنه زِ خانه ات بردند
ای محاسن سفید شهر رسول ! خون دل اهل خانه ات خوردند
بین آن کوچه ای که باریک است چه غم گریه آوری داری
از زمین خوردن تو فهمیدم چقَدَر ارث مادری داری
ارث آن مادری که در کوچه صورتش در هجوم سیلی بود
بعد از آن ضربه، سخت پا می شد پلک هایی که شد سیاه و کبود
ولی آقا خیالتان راحت ، بین آن کوچه ظلم باطل شد
معجر مادر زمین خورده ، بین صورت وَ دست حائل شد
گرچه بردند وحشیانه تو را تازیانه نخورد همسر تو
خانه ات را اگرچه سوزاندند ، زخم خاری ندید دختر تو
گرچه بردند وحشیانه تو را خواهرت بین کوچه دیده نشد
از عقب بی هوا به پنجه ی باد ، موی طفلت دگر کشیده نشد