شعر هیئت

اشعار آئینی

.

.


باز روی سر تو ریخته اند

شعله پشت در تو ریخته اند

گریه ات را که بهانه کردند

باز هم حمله شبانه کردند

ریسمان بسته به بازوی تو شد

جای زخمی روی ابروی تو شد

رحمی آن خصم پلید تو نداشت

حرمت موی سفید تو نداشت

پشت مرکب تن پاکت بردند

پا برهنه روی خاکت بردند

کو عبای تو و عمامه ی تو ؟

پر ز خاک است چرا جامه ی تو ؟

اشک چشم تر تو می ریزد

قلب این دختر تو می ریزد

گیسویت از چه پریشان شده است

دخترت دیده و گریان شده است

مثل جوجه تن او می لرزد

زودتر گر بروی می ارزد

ببریدش ولی با لشکر نه !

می زنیدش ؟ جلوی دختر نه ...

پیرمرد است مراعات کنید

احترامی حق سادات کنید

پیرمرد است زمینش نزنید

تازیانه به جبینش نزنید

گرچه آتش به سرایت زده اند

با لگد بر روی پایت زده اند

گرچه بردند تو را نیمه ی شب

سر برهنه شده پشت مرکب

ولی هرگز تن تو تیر نخورد

به خدا جسم تو شمشیر نخورد

پیکرت پهن به گودال نشد

زیر پا جسم تو پامال نشد

داغ فرزند تو را پیر نکرد

نیزه ای بر دهنت گیر نکرد

خیزران بر لب تو بوسه نزد

به رگت زینب تو بوسه نزد

کسی از پشت سرت را نبرید

جلوی دیده ی زهرا نبرید

ناگهان ولوله و غوغا شد

به سر نعش حسین دعوا شد

یکی آمد که عصا را ببرد

دیگری خواست عبا را ببرد

به کلاخود سرش رحم نکرد

به زره یا سپرش رحم نکرد

همه ی پیکر او غارت شد

پای تا به سر او غارت شد

 

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی