دلی از بند غم آزاد دارم
ز عمق سینه ام فریاد دارم
فتاده در سرم شور زیارت
هوای پنجره فولاد دارم
اگر آهوی حیرانم رضا جان
خوشم مانند تو صیاد دارم
خدا داند که من چه خاطراتی
میان صحن گوهر شاد دارم
خراسان را همیشه خاک بوسم
غلام حضرت شمس الشموسم
دلی از بند غم آزاد دارم
ز عمق سینه ام فریاد دارم
فتاده در سرم شور زیارت
هوای پنجره فولاد دارم
اگر آهوی حیرانم رضا جان
خوشم مانند تو صیاد دارم
خدا داند که من چه خاطراتی
میان صحن گوهر شاد دارم
خراسان را همیشه خاک بوسم
غلام حضرت شمس الشموسم
باز روی سر تو ریخته اند
شعله پشت در تو ریخته اند
گریه ات را که بهانه کردند
باز هم حمله شبانه کردند
ریسمان بسته به بازوی تو شد
جای زخمی روی ابروی تو شد
می سوزم و چو شمع سحر آب می شوم
از غصه ی فراق تو بی تاب می شوم
دارم به پای پیکر تو گریه می کنم
بر لحظه های آخر تو گریه می کنم
اکنون که زخم رفتن تو بر جگر نشست
این کوه درد بر سر دوش پدر نشست
احوال من از این تن تب دار روشن است
زندان من به چشم گهربار روشن است
از صبح تا غروب که حبسم به زیر خاک
تا صبح حالم از دم افطار روشن است
این سال ها که سخت گذشته برای من
دم به دمش ز آه شرربار روشن است
بانو
زبانزد است حیایی که داشتی
تاریخ
ثبت کرده وفایی که داشتی
نازل
شود به وحی خدا مدح وصف تو
با
آن مقام پیش خدایی که داشتی
در
آسمان حیدر و زهرا پریده ای
مهد
کمال بود هوایی که داشتی
با درد آمدیم و به دنبال مرهمیم
کیسه به دوش کوچه ی این نسل آدمیم
ما را نوشته اند گدایان اهل بیت
پس بی دلیل نیست که سلطان عالمیم
از لطف مادری است به ما راه داده اند
صد شکر دور سفره ی مهری فراهمیم
شیرینی محبت شان را چشیده ایم
با اذن فاطمه همه سلمان و محرمیم
اینجا به یک نفس همه عیسی شوند و ما
عمری نفس نفس زده محتاج آن دمیم
بیت علی است ، چشمه ی تسبیح داوری
با این سرا بهشت ندارد برابری